گنجور

 
واعظ قزوینی

نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد

ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد

درین پیری، ز باغ زندگی دیگر چه گل چینم؟

که از رنگ به کف آیینه چون برگ خزان باشد

توان در محفل اهل سخن، گردی ز دل شستن

که هرسو ز آب معنی، آبشاری چون زبان باشد

مگردان از در روزی سان روی طلب هرسو

از این رو سبزه را پیوسته رو بر آسمان باشد

فرح خواهی، ز بند خانه داری وارهان خود را

که ناوک بال افشان وقت جستن از کمان باشد

جهان بخشی ز فیض کارسازی میتوان کردن

هما پیوسته از یمن قناعت شه نشان باشد

بود رو در تنزل مرتبت جویان عالم را

بهر محفل رخ بالانشین بر آستان باشد

بود برخرمن اعمال، هرنور نظر برقی

خوش آن طاعت که در تاریکی شبها نهان باشد

باندک احتیاطی میتوان جست از فن مردم

در این میدان کسی کز خود نیفتد، پهلوان باشد

عجب نبود زپند واعظ ار خلقی براه آید

که گاهی ناله سگ هم، دلیل کاروان باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode