گنجور

 
جویای تبریزی

مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است

تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است

وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید

چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است

بزم می دانند سربازان همت رزم را

پیش ما شمشیر خون آلود موج باده است

چشم او پر دل چرا نبود پی خون ریز خلق

هر که را دیدیم در عالم به او دل داده است

باشد از بس رفته ام در بزم حیرانی ز خویش

صفحهٔ تصویر من هر جا که لوح ساده است

چشمش از مژگان دو ترکش بسته جویا خیر باد!‏

ترک بی باکی سیه مستی به جنگ آماده است