بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم: به نام آنکه بنیاد جهان کرد - عیان نقش زمین و آسمان کرد
بخش ۲ - باب الالف: الف باشد گرت فهم عبارت - بود بر اول الاشیاء اشارت
بخش ۳ - بیان الاتحاد: ز لفظ اتحاد ار نکته دانیاست - شهود حق واحد خوش بیانیاست
بخش ۴ - الاتصال: کنون بشنو که در ضمن مقالت - کنم واقف ز سر اتصالت
بخش ۵ - الاحد: احد در نزد صوفی اسم ذاتست - که مطلق ز اعتبارات صفاتست
بخش ۶ - الاحدیه: احدیت بود وصفی که ساقط - در او باشد صفتها با روابط
بخش ۷ - احدیه الجمع: احدیت که جمع اندر بیانست - بلا اسقاط ولا اثبات آنست
بخش ۸ - احصاء الاسماء: اگر صاحبدلی بشنو کماهی - ز من احصا اسماء الهی
بخش ۹ - الاحوال: بود احوال افاضات مواهب - سوی عید از جناب رب واجب
بخش ۱۰ - الاحسان: گر از روی خرد باشی مصدق - شنو تحقیق احسان از محقق
بخش ۱۱ - الاراده: اراده مر محبت را مبادیست - محب را جانب محبوب هادیست
بخش ۱۲ - ارائک التوحید: شنو زارائک التوحید باری - که آن اسمای ذاتیه است آری
بخش ۱۳ - الاسم: ز اسم ار اصطلاح ما بدانی - عجب باشد اگر در لفظ مانی
بخش ۱۴ - الاسماء الذاتیه: کنون گفتارم از اسماء ذاتیست - که مبنی بروجود غیر او نیست
بخش ۱۵ - الاسم الاعظم: دگر بشنو بیان اسم اعظم - که آن الله میباشد مسلم
بخش ۱۶ - الاصطلام: یکی از اصطلاحات اصطلام است - که آنرا گر وله گوئی بنام است
بخش ۱۷ - الاعراف: یکی از معنی اعراف بشنو - مقام و رتبه اشراف بشنو
بخش ۱۸ - الاعیان الثابته: شنو ز اعیان ثابت اصطلاحی - ز صوفی گر که خود ز اهل صلاحی
بخش ۱۹ - الافق المبین والافق الاعلی: افق باشد مبین اندر بدایت - مقام قلب را اما نهایت
بخش ۲۰ - الافراد و الامینان: اگر افراد را جوئی رجالند - که دور از قطب و جویای وصالند
بخش ۲۱ - الامامان: امامان قطب را همچون دو دستند - که در جنبین او پیوسته هستند
بخش ۲۲ - ام الکتاب: گرت اندیشهام الکتاب است - نخستین عقل اندر هر خطاب است
بخش ۲۳ - الآن الدائم: ز آن دایم اگر با افتتاحی - ز من کن گوش نیکو اصطلاحی
بخش ۲۴ - الانانیت: انانیت بود آن شیء که هر شیی - اضافت میتواند یافت بروی
بخش ۲۵ - الانیت: زانیت بگویم و ز جهاتش - بود نسبت بواجب عین ذاتش
بخش ۲۶ - الانزعاج: دگر از اصطلاحات انزعاج است - که نزد سالکان حق رواج است
بخش ۲۷ - انصداع الجمع: اگر داری تو قلب و سمع بشنو - بیان انصداع الجمع بشنو
بخش ۲۸ - الاوتاد: زا و تاد ار بپرسی چار مردند - که هر یک در مقام خویش فردند
بخش ۲۹ - باب الباء: اشارت باءببد و ممکناتست - که موج ثانی از دریای ذاتست
بخش ۳۰ - باب الابواب: نکو دریاب شرح باب الابواب - که آن توبه است نزد اهل آداب
بخش ۳۱ - البارقه: شود ظاهر بسالک در اوایل - یکی نوری و گردد زود آفل
بخش ۳۲ - الباطل: ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست - عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
بخش ۳۳ - البدلاء: ز بدلا یعنی ابدال مکرم - رجاع سبعه در اطراف عالم
بخش ۳۴ - البدنه: بود بدنه از آن نفسی کنایت - که کرد از سیر منزلها حکایت
بخش ۳۵ - البرق: بود برق آن ضیائی کاولین کار - شود لامع بعبد از شرق انوار
بخش ۳۶ - البرزخ: بود برزخ گرت با من بود دل - خود آنکو بین شیئین است حایل
بخش ۳۷ - البرزح الجامع: دگر از برزخ جاکع بتفسیر - کنم در واحدیت بر تو تعبیر
بخش ۳۸ - البسط: بود بسط آن ورود ناگهانی - بقلب از غیب سلطان معانی
بخش ۳۹ - البصیره: بصیرت قوه قدسی است بر دل - بمانند بصر بر نفس عاقل
بخش ۴۰ - البقره: بقر دارد حدیث از نفسر مرتاض - که استعدادش این باشد ز فیاض
بخش ۴۱ - البوادر: بوادر فجئهئی باشد که بر دل - ز غیب آید بقبض و بسط سائل
بخش ۴۲ - بیتالحکمه: ز بیت الحکمه کان قلبی بود خاص - اگر پرسی بود غالب با خلاص
بخش ۴۳ - بیتالمقدس: ز بیتالمقدس بشنو قلب طاهر - بود آن از تعلقهای ظاهر
بخش ۴۴ - بیتالمحرم: بود بیتالمحرم قلب کامل - در او جز حق نگردد هیچ داخل
بخش ۴۵ - بیتالعزه: بیتالعزه آنک اهل دل آمد - اگر پرسند قلب واصل آمد
بخش ۴۶ - بابالتاء: بود تا از تعینها کنایت - هم از تعداد موجودات آیت
بخش ۴۷ - التانیس: بود تانیس بر ظاهر تجلا - مرید مبتدی را در تولا
بخش ۴۸ - التجلی: تجلی جلوه غیبالغیوبست - که ظاهر نور او اندر قلوبست
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی: تجلی شهودی آن ظهور است - که از حقل جلوهگر بر اسم نور است
بخش ۵۰ - التحقیق: ز حق باشد گرت در علم توفیق - یکی بشنو ز من معنای تحقیق
بخش ۵۱ - التصوف: اگر خواهی ز معنای تصوف - یکی بشنو ز صوفی بیتکلف
بخش ۵۲ - التلوین: دگر بشنو ز صوفی شرح تلوین - که از حالت رهرو گشته تعیین
بخش ۵۳ - باب الثاء: بمعنی ثا اشارت بر ثواب است - ثوابی کآن بدارین انتخاب است
بخش ۵۴ - الثقه: ثقه بر رزق مقسوم اعتماد است - بر احکام قدر هم انقیاد است
بخش ۵۵ - باب الجیم الجذبه: بود جذبه اگر پرسی عنایت - کر رهرو را رساند بر نهایت
بخش ۵۶ - الجرس: جرس صوتیست مجمل کز جنابش - بضرب و قهر آید در خطابش
بخش ۵۷ - الجسد: جسد گر هست سیرت در مظاهر - بود آنکو شود ز ارواح ظاهر
بخش ۵۸ - الجلاء: جلا باشد ظهور ذات بر ذات - شهود این مقام از روی اثبات
بخش ۵۹ - الجلال: جلال است احتجاب ذات حضرت - ز ما اندر حجاب قدس و عزت
بخش ۶۰ - الجمال: جمالش جلوه ذات از کمال است - جمال مطلقش لیکن جلال است
بخش ۶۱ - الجمعیه: اگر پرسی که جمعت کدام است - بسوی حق حضور مستدام است
بخش ۶۲ - الجمع: ندانی گرچه باشد جمع مطلق - شهود حق بدون ماسوی الحق
بخش ۶۳ - جمعالجمع: ز جمعالجمع گر پرسی علامت - شهود خلق بر حق است اقامت
بخش ۶۴ - جنهالافعال: شنو از جنهالافعال واضح - که پاداش است بر اعمال صالح
بخش ۶۵ - جنهالوراثه: دگر باشد جنانی از وارثت - منزه از دنائت و ز خباثت
بخش ۶۶ - جنهالصفات: یکی جنت مسما بر صفات است - که خاص اهل معنی در ثبات است
بخش ۶۷ - جنهالذات: دری از جنهالذاتست مفتوح - که صوفی خواند آنرا جنهالروح
بخش ۶۸ - الجنائب: جنائب صاحب اعمال خیرند - که دایم در نفوس آنها بسیرند
بخش ۶۹ - جهتاالضیق والسعه: جهت باشد یکی ضیق وسعت باز - بود تنزیه ذات اول جهت باز
بخش ۷۰ - جهتاالطلب: طلب را دو جهت باشد هم اینسان - وجوبیت پس امکانیت است آن
بخش ۷۱ - جواهر العلوم و الانباء و المعارف: جواهرها کز آن کس نیست واقف - در انبا و علوم و هم معارف
بخش ۷۲ - بابالحاء الحال: بود حال آنکه بر قلب است وارد - بمحض موهبت از حق واحد
بخش ۷۳ - حجهالحق: شود از حجت الحق هر که سایل - باو میگو: بود انسان کامل
بخش ۷۴ - الحجاب: حجابت عکس صورتهای کونیست - که جز آن بر تجلی مانعی نیست
بخش ۷۵ - الحروف: حروف آمد ز اعیان محیطه - حقایقهای معلوم بسیطه
بخش ۷۶ - الحریه: بود حیرت آزادی ز اغیار - اگر چه نیست غیر اندرین دار
بخش ۷۷ - الحرق: بود حرق از تجلیها اواسط - که جاذب بر فنا شد در ضوابط
بخش ۷۸ - حفظالعهد: ز حفظالعهد بشنو کان حدود است - عبادالله را ز آن نفع و سود است
بخش ۷۹ - حفظ عهد الربوبیه و العبودیه: یکی دیگر ز حفظ العهد آنست - که در این سیر سالک را نشانست
بخش ۸۰ - حقیقهالحقایق: تو را گر فهم اسرار و دقایق - بود بشنو حقیقت از حقایق
بخش ۸۱ - حقیقهالمحدیه: محمد را حقیقت گفت کامل - بود اول تعین نزد عاقل
بخش ۸۲ - حقایقالاسماء: خود اسماء را حقایق آن صفاتست - که در معنی تعینهای ذات است
بخش ۸۳ - حقالیقین: تو را حق الیقین گر سمع باشد - شهود حق بعین الجمع باشد
بخش ۸۴ - الحکمه: بود خود حکمت معلوم لایق - همان علمت باشیاء و حقایق
بخش ۸۵ - بابالخاءالخاطر: نگردد خاطرت هرگز مکدر - نیوشی از صفی تا شرح خاطر
بخش ۸۶ - الخاتم: بود گر بر ولایت محرمیت - تو را بشنو وجود خاتمیت
بخش ۸۷ - الخرقه: تو را گر هست ذوقی از تصوف - بیان خرقه بشنو بیتکلف
بخش ۸۸ - الخضر: مراد از خضر بسط رهروانست - چنانک الیاس هم قبض عیانست
بخش ۸۹ - الخطره: بود آن خطره کایدپیش سالک - بدفع آن نباشد عبد مالک
بخش ۹۰ - الخله: بود خلت بتحقیق موحد - تحقق بر صفات حق واحد
بخش ۹۱ - الخلوه: بود خلوت ترا با حق تکلم - بسر خویش در عین تنعم
بخش ۹۲ - خلعالعادت: بود آن نزد عارف خلع عادات - که واقف گردد از حق عبادات
بخش ۹۳ - خلق جدید: تو از خلق جدید این را سنددان - ز موجود اتصالات مدد دان
بخش ۹۴ - باب الدال الدبور: بود آن صولت نفس عقورت - باستیلا چون باد دبورت
بخش ۹۵ - درهالبیضاء: مرا شد ردهالبیضا مسجل - که عارف خواند آنرا عقل اول
بخش ۹۶ - بابالذال الذخایر: هر آن کز غیب بازستش مشاعر - کند قصد اولیا را از ذخایر
بخش ۹۷ - الذوق: شنو از ذوق کان اصل شهود است - ز حق بر حق که ثابت در صعود است
بخش ۹۸ - ذوالعقل: بظاهر خلق و باطن هر که حق دید - ذویالعقل است و سرما خلق دید
بخش ۹۹ - ذوالعین: ذویالعین آنکه حق بیند بظاهر - بباطن وانگهی خلق و مظاهر
بخش ۱۰۰ - ذوالعقل و العین: دگر صولی که داند سر کونین - نماید شرح از ذوالعقل و العین
بخش ۱۰۱ - بابالراء: شنو از راعی ار داری کیاست - بود آن کش بود علم سیاست
بخش ۱۰۲ - الران: چه باشد ران، حجابی کوست حایل - میان ملک قدس و عالم دل
بخش ۱۰۳ - الرب: بود رب اسمی از اسماء حضرت - که از ذاتش باعیانست نسبت
بخش ۱۰۴ - ربالارباب: بود حق ربالارباب مکرم - بحیث اعتبار اسم اعظم
بخش ۱۰۵ - الرتق: ز رتق آرم تو را شرحی بتمثال - بود او ز اصل وحدانیت اجمال
بخش ۱۰۶ - الرحمن: بود رحمن ز اسماء الهی - در او جمعیت اسماء کما هی
بخش ۱۰۷ - الرحیم: رحیم اسمیست کز وی میشود خاص - بقرب حق وجود اهل اخلاص
بخش ۱۰۸ - الرحمه و هو الامتنانیه و الوجودیه: ز رحمت بشنو ار دانی معانی - که آن باشد: وجودی و امتنانی
بخش ۱۰۹ - الرداء والردی: ردا بر عبد خوش زیبنده باشد - ظهور وصف حق بر بنده باشد
بخش ۱۱۰ - الرسم: اشارت رسم بر خلق و صفاتست - که از وی ما سوی الله منشئات است
بخش ۱۱۱ - رسوم العلوم و رقوم العلوم: رسومات علوم آمد مشاعر - در انسان گر شعورت هست حاضر
بخش ۱۱۲ - الرعونه: رعونت چیست حظ از خویش بردن - توقف در حظوظ نفس کردن
بخش ۱۱۳ - الرقیقه: رقیقه چیست نیکودان لطیفه - که فهم آن تو را باشد وظیفه
بخش ۱۱۴ - الروح: شنو از روح کآن ربانی آمد - لطیفه جوهر انسانی آمد
بخش ۱۱۵ - باب الزاءالزاجر: بود زاجر همانا نور مقذوف - که اقتد در دلی با وعظ مالوف
بخش ۱۱۶ - الزجاجه: زجاجه قلب صاحب سینه باشد - که وجه الله را آئینه باشد
بخش ۱۱۷ - تحقیق آیه النور: مراد از نور اینجا صرف ذاتست - باو قایم وجود ممکنات است
بخش ۱۱۸ - تطبیق: بد این از عالم اصغر علامت - بود اکبر هم اینسان در اقامت
بخش ۱۱۹ - الزمرده: ز مرد داری از نور هدایت - ز نفس کلیت باشد کنایت
بخش ۱۲۰ - الزمان: زمان مذکور شد در آن دایم - بیانش نیست بر تکرار لازم
بخش ۱۲۱ - الزواهر: زواهر را بدان علم طریقت - زانبا و علوم و اصل و وصلت
بخش ۱۲۲ - الزیتون: بود زیتون همان نفسی که مذکور - بتفصیل آمد اندر آیه نور
بخش ۱۲۳ - الزیت: دگر نوریست زیتت در عبارت - کز استعداد اصلی شد اشارت
بخش ۱۲۴ - باب السین السابقه: کنند از سابقه اهل گواهی - اشارت بر عنایات الهی
بخش ۱۲۵ - السالک: بود سالک یکی سیار در راه - همی تا هست در سیر الی الله
بخش ۱۲۶ - السبخه: بود سبخه هبا یعنی هیولا - که واضح نیست کونش در تقاضا
بخش ۱۲۷ - الستر: بود ستر آن حجاباتی که محجوب - ترا سازد ز هر مقصود و مطلوب
بخش ۱۲۸ - الستائر: زاکوان دان صورها را ستائر - کز اسمای الهی شد مظاهر
بخش ۱۲۹ - الستور: ستور آمد بتحقیق این هیاکل - میان هر دو عالم گشته حایل
بخش ۱۳۰ - سجودالقلب: سجود قلب نفی مطلق آمد - فنای عبد در ذات حق آمد
بخش ۱۳۱ - السحق: بود سحق از نمود خویش هجرت - بتحت قهر سلطان حقیقت
بخش ۱۳۲ - السدره: زکبری برزخیت کوست سدره - ترا گوید صفی و صفی بقدره
بخش ۱۳۳ - السر: شنو از سر و سر حق نگهدار - که هر سر دار گردد زود سردار
بخش ۱۳۴ - سرالعلم: شنو از سر علم از من به نصفت - که عالم را بود عین حقیقت
بخش ۱۳۵ - سرالحال: اگر آگه ز سر حال گردی - تو عارف بر مراد الله گردی
بخش ۱۳۶ - سرالحقیقه: ز حق سریست در اشیاء وثیقه - که معروفست بر سرالحقیقه
بخش ۱۳۷ - حکایت: مریدی خواست از پیری اجازت - که در کوهی کشد چندی ریاضت
بخش ۱۳۸ - سرالتجلی: یکی از بهرت تسکین و تسلی - ترا سازم بیان سر تجلی
بخش ۱۳۹ - سرالقدر: بود سرالقدر علمش بهر عین - کز و شد منطبع احوال کونین
بخش ۱۴۰ - سرالربوبیه: یک از سر ربوبیت بتحقیق - ز من بنیوش و از دل دار تصدیق
بخش ۱۴۱ - سرسرالربوبیه: ربوبیت بسر سر بود آن - ظهور رب بصورتهای اعیان
بخش ۱۴۲ - سرائر الاثار: ز آثارت سرائر گر یقین است - ترا در باطن اکوان دفین است
بخش ۱۴۳ - السرائر: شنو باز از سرائر بی ز آثار - بحق است انمحاق مرد سیار
بخش ۱۴۴ - السعه: سعه در قلب کامل را تحقق - بود در برزخیت بی تفرق
بخش ۱۴۵ - السفر: سفر آمد به پیش ایمرد سیار - رفیقی بایدت چالاک و هشیار
بخش ۱۴۶ - سقوط الاعتبارات: گرت ذوقیست در فهم عبارات - احد بین در سقوط الاعتبارات
بخش ۱۴۷ - السمسمه: عباراتی که ذکرش بس ادق است - بعرفان سمسمه گویند و حق است
بخش ۱۴۸ - سوال الحضرتین: گرت علمی بحال نشاتین است - کلام اندر سوال الحضرتین است
بخش ۱۴۹ - سوادالوجه: سوادالوجه فیالدارین رازیست - که از بهر فقیران امتیازیست
بخش ۱۵۰ - باب الشین الشاهد: ز شاهد گر بپرسی بس صریح است - حضورت گر محیط آید صحیح است
بخش ۱۵۱ - شعب الصدع: تو شعبالصدع جمع افرق را گو - که باشد اصطلاحی سخت نیکو
بخش ۱۵۲ - الشفع: اگر گاهت سراغ از شفع باشد - ز استحضار خلقت نفع باشد
بخش ۱۵۳ - الشهود: شهودت رؤیت حق است بر حق - که بینی بیتقید وجه مطلق
بخش ۱۵۴ - شهود المفصل فیالمجمل: شهودی هم که در مجمل مفصل - مشاهد را بود بروجه اکمل
بخش ۱۵۵ - شهود المجمل فی المفصل: و گر بینی احد در کثرت اول - شهود مجمل است آن در مفصل
بخش ۱۵۶ - شواهدالحق: شواهدهای حق باشند یکسان - اگر یابی حقیقتهای اکوان
بخش ۱۵۷ - شواهدالتوحید: بود دیگر شواهدهای توحید - تعینهای اشیاء خود بتاکید
بخش ۱۵۸ - شواهد الاسماء: شواهدهای اسماء بیمنافات - در اکوان شد ظهور اختلافات
بخش ۱۵۹ - الشئون: شئون ذاتی و افعالی است آن - بتعبیر از نفوس و عین اعیان
بخش ۱۶۰ - الشیخ: مراد از شیخ باشد مرشد راه - ز حال خلق و عیب نفس آگاه
بخش ۱۶۱ - علامات الشیخ الکامل: بود بهر چنین شیخی علامات - که بشناسند او را در مقامات
بخش ۱۶۲ - حکایت ابوحمزه: ابوحمزه خراسانی که مردیست - ز سلاک طریقت رهنوردیست
بخش ۱۶۳ - التمیز: نپنداری شیوع این کودکانند - که لایق بر مویز و گردکانند
بخش ۱۶۴ - باب الصاد صاحبالزمان و الوقت و الحال: شنو از صاحب وقت و زمان حال - تحقق باشد آن بر جمع افضال
بخش ۱۶۵ - صبیح الوجه: صبیحالوجه شمس بذل و داد است - حقیقت مظهر اسم جواد است
بخش ۱۶۶ - الصبا: صبا نفحات رحمانیست کاید - ز شرق روح و از وی خیز زاید
بخش ۱۶۷ - الصدیق: بود صدیق تاکید صداقت - اگر داری بصدیقی رفاقت
بخش ۱۶۸ - صدقالنور: ز صدقالنور بشنو کت بکار است - مراد از کشف دو راز استتار است
بخش ۱۶۹ - الصداء: صدا بر دل خطور ناپسند است - که از آثار نفس پرگزند است
بخش ۱۷۰ - الصعق: بود صعقت اگر دانی اشارات - فنا اما نه اندر جلوه ذات
بخش ۱۷۱ - الصفوه: بود صوفت صفا از کدر اغیار - جدا ز آئینه گشتن زنگ آثار
بخش ۱۷۲ - صورهالحق: گرت با صورهالحق است روئی - محمددان که صورت بند اوئی
بخش ۱۷۳ - صورالاله: صورهای اله انسان کامل - بود گر هست ادراکت معادل
بخش ۱۷۴ - صوامعالذکر: صوامع کان بذکر آمد معاین - بود در معنی احوال و مواطن
بخش ۱۷۵ - صورالاراده: صورهای اراده گر بری پی - بود قطع اراده غیر از شیء
بخش ۱۷۶ - باب الضاد الضنائن: ضنائن را اگر خواهی خصایص - ز اهل الله مخصوصند و خالص
بخش ۱۷۷ - الضیاء: ضیاء آن روشنی باشد که در کار - بعین حق تو بینی وجه اغیار
بخش ۱۷۸ - بابالطاء الطویل: طویل آمد ز اسماء الهی - همان اول تجلی با گواهی
بخش ۱۷۹ - الطاهر: بود طاهر که حق بیانحرافش - نگه دارد ز ارجاس خلافش
بخش ۱۸۰ - طاهر الظاهر: بود آن طاهر الظاهر که عاصی - نباشد رب خود را از معاصی
بخش ۱۸۱ - طاهر الباطن: بود آنطاهر الباطن که معصوم - ز وسواس و هواجس شد بمعلوم
بخش ۱۸۲ - طاهرالسر: بود آن طاهرالسر کوبکونین - ز حق غافل نشد یا طرفهالعین
بخش ۱۸۳ - الطب الروحانی: شنو از طب روحانی مقالات - بود آن علم باطن بر کمالات
بخش ۱۸۴ - الطریقه: طریقت ملک سلاک راهست - تو گو مخصوص خاصان اله است
بخش ۱۸۵ - التفریق بین الکامل و الغافل: کسی کش نیست تاب ترک نانی - کجا بر ترک جان دارد توانی
بخش ۱۸۶ - الطمس: دگر طمس ار که سیرت در علوم است - ذهاب مرد بسیار از رسوم است
بخش ۱۸۷ - بابالضاء ظاهر الممکنات: شنو از ظاهر الممکن که هست آن - ظهور حق بصورتهای اعیان
بخش ۱۸۸ - الظل: مراداز ظل وجودی دان اضافی - بود وین اتفاقی نی خلافی
بخش ۱۸۹ - ظل الاول: دگر دان ظل اول عقل اول - که ظاهر شد ز حق در نقل اول
بخش ۱۹۰ - ظلالاله: بود ظل اله انسان کامل - کمالات حق او را جمله حاصل
بخش ۱۹۱ - بابالعین العالم بفتح اللام: چنین گویند ارباب معانی - که عالم نیست غیر از ظل ثانی
بخش ۱۹۲ - عوالم الجبروت و المکوت و الملک: بود هم عالم جبروت اعلا - ز عالمها صفاتالله و اسما
بخش ۱۹۳ - العارف: ز عارف گوش کن گر مرد راهی - بذات و وصف و فعل حق گواهی
بخش ۱۹۴ - التعرف: پس از تحقیق عارف کن توقف - یکی در حال ارباب تعرف
بخش ۱۹۵ - فرقه من المتعرفین: یکی اندر لباس عارفانست - ولی بینور قلب و ذوق جانست
بخش ۱۹۶ - و من المتعرفین: گروهی باز از اهل تعرف - کنند اظهار عرفان از تکلف
بخش ۱۹۷ - و من المتعرفین: گروهی کاهل علم و اختصاصند - تعرف را بطور و طرز خاصند
بخش ۱۹۸ - کلام آخر: تصوف عجز و فقر و انکسار است - نه اظهار علوم و افتخار است
بخش ۱۹۹ - تعرفه ممدوح: شنیدی چون تعرفهای مقدوح - شنو باز از تعرفهای ممدوح
بخش ۲۰۰ - عرفان: صفی زان شد که بحرش درفشان شد - بهر تحقیق نظم او نشان شد
بخش ۲۰۱ - العالم بکسراللام: شنیدی چون ز عارف داستانی - ز عالم گوش کن نیکوبیانی
بخش ۲۰۲ - العامه: شنو از عامه کاهل اقتصارند - بظاهر در شریعت آشکارند
بخش ۲۰۳ - العارالعظیم: دگر عار عظیم اندر ضمیرت - که شد تفسیر بر مقت کبیرت
بخش ۲۰۴ - العباده و العبودیه والعبوده: دگر اندر عبادت کن تعقل - که باشد عامه را فوق تذلل
بخش ۲۰۵ - العبادله: عبادله بنزد مرد دانا - بوند اهل تجلیات اسما
بخش ۲۰۶ - العباد الحقیقی و هم مظاهر الاسماء: کنون از اولیا گویم که درسر - بوند اسمای حضرت را مظاهر
بخش ۲۰۷ - عبدالله: بود عبدالله آنکو اندر او حق - تجلی کرده با هر اسم مطلق
بخش ۲۰۸ - عبدالرحمن: خود آن کو عبد رحمن از یقین است - بجلوه رحمه للعالمین است
بخش ۲۰۹ - عبدالرحیم: دگر عبدالرحیم آنست در نص - که باشد رحمتش مخصوص و مختص
بخش ۲۱۰ - عبدالملک: بود عبدالملک کو بیتوقف - بنفس خویش و غیرستش تصرف
بخش ۲۱۱ - عبدالقدوس: ولیی کوست نامش عبد قدوس - نباشد قلب او با غیر مأنوس
بخش ۲۱۲ - عبدالسلام: ولیی باز کو عبدالسلام است - تجلی از سلامش بر مدم است
بخش ۲۱۳ - عبدالمؤمن: ز عبدالمؤمنت گویم معاین - در او کرده تجلی اسم مؤمن
بخش ۲۱۴ - عبدالمهیمن: بود عبدالمهیمن آنکه مشهود - بود حقش خود از هر شیئی موجود
بخش ۲۱۵ - عبدالعزیز: دگر عبدالعزیز آن در تمیز است - که از حق مظهر اسم عزیز است
بخش ۲۱۶ - عبدالجبار: دگر عبدی که بر وی اسم جبار - تجلی کرده باشد اندر اطوار
بخش ۲۱۷ - عبدالمتکبر: کسی شد مظهر وصف تکبر - که بر تذلیل خود دارد تدبر
بخش ۲۱۸ - عبدالخالق: ز عبدالخالق ارپرسی هویداست - بخلق او بر مراد حق تواناست
بخش ۲۱۹ - عبدالباری: ز عبدالباری ار علمت ادیب است - شنو و آن عبد خالق را قریب است
بخش ۲۲۰ - عبدالمصور: ولیی کو بود عبدالمصور - ز فعل حق فعال اوست صادر
بخش ۲۲۱ - عبدالغفار: کسی کو مظهر غفار باشد - بهر عیبی ز حق ستار باشد
بخش ۲۲۲ - عبدالقهار: دگر هم عبدقهار است در کار - که باشد مظهر او بر اسم قهار
بخش ۲۲۳ - عبدالوهاب: دگر باشد ولیی عبد وهاب - ز حق بر موهبتها دارد القاب
بخش ۲۲۴ - عبدالرزق: ولیی عبد رزاقش بود نام - که از حق یافت رزقش وسعتی تام
بخش ۲۲۵ - عبدالفتاح: چو نور اسم الفتاح برتافت - گشایش عبد فتاح از خدا یافت
بخش ۲۲۶ - عبدالعلیم: بود عبدالعلیم آنکس که معلوم - بر او باشد حقایقهای مکتوم
بخش ۲۲۷ - عبدالقابض: تو عبدالقابض آنرا دان زحالش - که گیرد حق بخود قلب و خیالش
بخش ۲۲۸ - عبدالباسط: تو عبدالباسط آنرا دان که مبسوط - بود خیرش ز حق بر خلق و مضبوط
بخش ۲۲۹ - عبدالخافض: ز عبدالخافضت گویم بیانی - اگر صافی دل و روشن روانی
بخش ۲۳۰ - عبدالرافع: زاسم رافعست اینجمله رفعت - که در اشیاءست پیدا وین مزیت
بخش ۲۳۱ - عبدالمعز: کند عبدالمعز را در تولی - حق از اسم معز بر دل تجلی
بخش ۲۳۲ - عبدالمذل: بود عبدالمذل در علم و احوال - ز یزدان مظهر او بر وصف اذلال
بخش ۲۳۳ - عبدالسمیع و البصیر: بود عبدالسمیع آنکس که ز اشیاء - نیوشد صوت حق با سمع معنا
بخش ۲۳۴ - عبدالحکم: میان بندگان عبدالحکم را - بدان حاکم بحکم الله شیم را
بخش ۲۳۵ - عبدالعدل: ز عبدالعدل گویم با تو حالی - تو هم بشنو بگوش اعتدالی
بخش ۲۳۶ - عبداللطیف: خود آن عبداللطیف اندر مقام است - که لطفش بر عبادالله تمام است
بخش ۲۳۷ - عبدالخبیر: دگر هم زاولیا عبدالخبیر است - که ز اشیاء آگه از لطف ضمیر است
بخش ۲۳۸ - عبدالحلیم: بود عبدالحلیم آنکس که تعجیل - ندارد در جنایتها ز تکمیل
بخش ۲۳۹ - عبدالعظیم: بود عبدالعظیم آنکو ز رتبت - کند بر وی تجلی حق بعظمت
بخش ۲۴۰ - عبدالغفور: بود عبدالغفور اندر مکارم - به غفران جنایات و جرائم
بخش ۲۴۱ - عبدالشکور: بود عبدالشکور آنکس که دایم - بود کارش سپاس و شکر منعم
بخش ۲۴۲ - عبدالعلی: بود عبدالعلی آنکس که برتر - بود قدر وی از اقران سراسر
بخش ۲۴۳ - عبدالکبیر: دگر عبدالکبیر این ناگزیر است - که او از کبریای حق کبیر است
بخش ۲۴۴ - عبدالحفیظ: بود عبدالحفیظ آنکو نگهدار - بود حقش ز سو حال و کردار
بخش ۲۴۵ - عبدالمقیت: دگر عبدالمقیت او گاه و بیگاه - بود از حال هر محتاج آگاه
بخش ۲۴۶ - عبدالحسیب: دگر هم ز اولیا عبدالحسیب است - که فیض حسبی اللهش نصیب است
بخش ۲۴۷ - عبدالجلیل: نمایم واقف از عبدالجلیلت - که هست او در جلالتها دلیلت
بخش ۲۴۸ - عبدالکریم: بود عبدالکریم آنکس که مشهود - شد این اسمش بجان زاکرم ذیجود
بخش ۲۴۹ - عبدالرقیب: بود عبدالرقیب آنکس که در کیش - بخود بیند رقیبش اقرب از خویش
بخش ۲۵۰ - عبدالمجیب: مگر عبدالمجیب اول اجابت - نماید دعوت حق را بطاعت
بخش ۲۵۱ - عبدالواسع: ز عبدالواسعت گویم بواقع - که باشد مظهر او بر اسم واسع
بخش ۲۵۲ - عبدالحکیم: بود عبدالحکیم آن کوست بینا - بموقعهای حکمت اندر اشیاء
بخش ۲۵۳ - عبدالودود: بود عبدالودود آن پاک زادی - بحق اولیا کامل ودادی
بخش ۲۵۴ - عبدالمجید: دگر از اولیا عبدالمجید است - که مجدش بین خلق از حق پدیداست
بخش ۲۵۵ - عبدالباعث: تو عبدالباعث آنرا دان که احیا - نماید قلب او را حق تعالی
بخش ۲۵۶ - عبدالشهید: بود عبدالشهید آنکس که اشهاد - دهد حقش بهر شیئی در ایجاد
بخش ۲۵۷ - عبدالحق: بود عبدالحق آن کش حق ز باطل - نگهدارد هم از رجس و رذائل
بخش ۲۵۸ - عبدالوکیل: بود عبدالوکیل آنکس ز اطیاب - که بیند حق بصورتهای اسباب
بخش ۲۵۹ - عبدالقوی: بود عبدالقوی در قهر مشهور - زوی ابلیس و اتباعند مقهور
بخش ۲۶۰ - عبدالمتین: کسی عبدالمتین اندر شکوه است - که صلب و محکم اندر دین چون کوه است
بخش ۲۶۱ - عبدالولی: مگر عبدلولی دور از تکلف - ز استیلاست اولی بالتصرف
بخش ۲۶۲ - عبدالحمید: بود عبدالحمید آنکس که محمود - بود اخلاقش از خلاق ذیجود
بخش ۲۶۳ - عبدالمحصی: تو عبدالمحصی آنرا دان که بینش - دهندش بر شمار آفرینش
بخش ۲۶۴ - عبدالمبدی: تو عبدالمبدی آنرا دان که اشهاد - دهد حقش ز بدو خلق و ایجاد
بخش ۲۶۵ - عبدالمعید: دگر از اولیا عبدالمعید است - که هر دوم بر حقش عودی جدیداست
بخش ۲۶۶ - عبدالمحیی: بعبدالمحیی ار داری تولی - کند با اسم محیی حق تجلی
بخش ۲۶۷ - عبدالممیت: بود عبدالممیت آن کز ولایش - بمیراند حق از نفس و هوایش
بخش ۲۶۸ - عبدالحی: شناسی گر که عبدالحی کدامست - حیات سر مدت از حق مقام است
بخش ۲۶۹ - عبدالقیوم: کسی او عبد قیوم است مطلق - که بیند قائم این اشیاءست بر حق
بخش ۲۷۰ - عبدالواجد: ز عبدالواجد ار پرسی وجودش - بود بس خاص از سلطان جودش
بخش ۲۷۱ - عبدالماجد: تو عبدالماجد آنرادان بانصاف - که از حقش شرف باشد در اوصاف
بخش ۲۷۲ - عبدالواحد: ز عبدالواحد از پرسی و حالش - بود بر واحدیت اتصالش
بخش ۲۷۳ - عبدالاحد: بود عبدالاحد او صاحب العصر - که شد طبیت کبری باو حصر
بخش ۲۷۴ - عبدالصمد: بود عبدالصمد بیاشتباهی - خلایق را همه قصد و پناهی
بخش ۲۷۵ - عبدالقادر: ز عبدالقادر ار خواهی شد آگاه - خود او شاهد بود بر قدرت الله
بخش ۲۷۶ - عبدالمقتدر: ز عبدالمقتدر گر باشدت یاد - بود مشهور او مبدای ایجاد
بخش ۲۷۷ - عبدالمقدم: بود عبدالمقدم را مسلم - تجلی حق از اسم مقدم
بخش ۲۷۸ - عبدالمؤخر: بود عبدالمؤخر آنکه تأخیر - کند در هر چه طغیانست و تقصیر
بخش ۲۷۹ - عبدالاول: تو عبدالاول آنرا دان که رؤیت - در اشیاء کرد وجه اولیت
بخش ۲۸۰ - عبدالاخر: ز عبدالاخرت گر هست نیت - حق او بیند بوجه آخریت
بخش ۲۸۱ - عبدالظاهر: بعبدالظاهر از حق گشت ظاهر - ظهور حق که بیند در مظاهر
بخش ۲۸۲ - عبدالباطن: ز عبدالباطن ار جوئی نشانی - بود دایم بتکمیل معانی
بخش ۲۸۳ - عبدالوالی: تو عبدالوالی آنرا دان که مطلق - بود والی بکل ما سوی الحق
بخش ۲۸۴ - عبدالمتعال: متعال است آن اسمی که هر جا - ترقی ز اوست از ادنی ببالا
بخش ۲۸۵ - عبدالبر: تو عبدالبر کسی را دان که ذیخیر - بانواع مبراتست در سیر
بخش ۲۸۶ - عبدالتواب: کنم از عبد توابت هم آگاه - رجوع اوست بر حق گاه و بیگاه
بخش ۲۸۷ - عبدالمنتقم: تو عبدالمنتقم بشنو کدام است - بر اعداد او شدید الانتقام است
بخش ۲۸۸ - عبدالعفو: بود عبدالعفوت در جنایات - همانا واسطه کل خطیئات
بخش ۲۸۹ - عبدالروف: دگر از اولیا عبدالروف است - که در رأفت چو شمس بیکسوفست
بخش ۲۹۰ - عبدمالک الملک: دگر بشنو ز عبد مالک الملک - که او نوح است و عالم جمله چون فلک
بخش ۲۹۱ - عبدذی اجلال و الاکرام: بیان ما ز عبد ذوالجلال است - که اعلی و اجل در هر کمال است
بخش ۲۹۲ - عبدالمقسط: کمال عبد مقسط نیز بشناس - بود او در عدالت اقوم ناس
بخش ۲۹۳ - عبدالجامع: بعبدالجامع ارجوئی تخلق - نیابد راه در جمعش تفرق
بخش ۲۹۴ - عبدالغنی: ز حق عبدالغنی دارد غنائی - که ز استغنا نبیند ما سوائی
بخش ۲۹۵ - عبدالمغنی: تو عبدالمغنی آن را دان بمعنی - که بر انجاح حاجاتست مغنی
بخش ۲۹۶ - عبدالمانع: تو عبدالمانع آنرا دان بواقع - که دارد باز حقش از موانع
بخش ۲۹۷ - عبدالضار و النافع: ز عبدالضار و النافع شنو هم - که از حق یافت ضر و نفع عالم
بخش ۲۹۸ - عبدالنور: ز عبدالنور گویم اوست بینا - بنور حق که اشیاء زوست پیدا
بخش ۲۹۹ - عبدالهادی: بعبدالهادیت روشن صراط است - از و سلاک ره را انبساط است
بخش ۳۰۰ - عبدالباقی: بعبدالباقی آن سلطان ایجاد - بقای ذات خود را سازد اشهاد
بخش ۳۰۱ - عبدالوارث: تو عبدالوارث آنرا دان که حادث - چو شد فانی جانرا اوست وارث
بخش ۳۰۲ - عبدالرشید: دگر از اولیا عبدالرشید است - که در عالم بهر رشدی وحید است
بخش ۳۰۳ - عبدالصبور: دگر از اولیا عبدالصبور است - که او ثابت در اعمال و امور است
بخش ۳۰۴ - العبره: ز عبرت گویمت تعبیر باهر - ز حال خلق بینی هر چه ظاهر
بخش ۳۰۵ - العقاب: عقاب از عقل اول در حقیقت - شده تعبیر نزد اهل صفوت
بخش ۳۰۶ - العله: بود علت بقای حظ سالک - در آن اعمال و حالی کوست مالک
بخش ۳۰۷ - العما: عما در نزد ارباب تصوف - احدیت بود آن بیتخلف
بخش ۳۰۸ - العمد المعنویه: عمد گویند ارباب کرامات - باو بر پاست بالمعنی سموات
بخش ۳۰۹ - العنقاء: بود عنقا کنایه از هیولا - که ز انظار است مخفی همچو عنقا
بخش ۳۱۰ - عوالم اللبس: عوالم چیست با لبست بحاصل - مراتب کز احد گردید نازل
بخش ۳۱۱ - العین الثابته: ز عین ثابت ارجوئی حقیقت - حقیقتهاست اندر علم حضرت
بخش ۳۱۲ - عینالشیی: ز عینالشیی صوفی گفته مطلق - که آن حق است و گوید حق همه حق
بخش ۳۱۳ - عینالاله و عین العالم: ز عین العالم و عین الالهت - نمایم نکته بی اشتباهت
بخش ۳۱۴ - عینالحیوه: بود عین الحیوتت باطن حی - هر آن زان چشمه نوشد جرعه وی
بخش ۳۱۵ - العید: خود آن عودی که بر قلبت پدید است - بنزد اهل قلب و دید عید است
بخش ۳۱۶ - باب الغین الغراب: غراب از جسم کلی شد کنایت - بعید از عالم قدس او بغایت
بخش ۳۱۷ - الغشاوه: غشاوه پردهئی باشد که حایل - شود مرآت دل را در مشاغل
بخش ۳۱۸ - الغنا: غنا مالکیست بیآسیب و مالی - که آنرا نیست از حیثی زوالی
بخش ۳۱۹ - الغوث: دگر غوث ار برآنت احتیاج است - همان قطب است کاندر ره سراجست
بخش ۳۲۰ - غیب الهویه و غیب المطلق: دهد غیب الهویه در تمکن - خبر از ذات حق لاتعین
بخش ۳۲۱ - غیبالمصون و غیبالمکنون: دگر غیبالمصون و غیب مکنون - عبارت دان ز سر ذات بیچون
بخش ۳۲۲ - الغین: دگر ز الفاظ اهل فقر غین است - که آن باشد صداء و دون رین است
بخش ۳۲۳ - بابالفاء الفتق: بود فتق آن بنزد اهل تحقیق - که هست از ماده بالجمله تفصیل
بخش ۳۲۴ - الفتوح: فتوح اندر لغت باشد گشایش - که هر جائی کند نوعی نمایش
بخش ۳۲۵ - الفتح القریب: مقام قلب باز ار درگشاید - بدل فتح قریبت رخ نماید
بخش ۳۲۶ - الفتح المبین: گرت فتح مبین باشد مبین - خود آن فتح از ولایت شد معین
بخش ۳۲۷ - الفتح المطلق: ز فتح مطلب ار پاکیزه روحی - شنوکان اکمل است از هر فتوحی
بخش ۳۲۸ - الفتره: بود فترت خمود آن حرارت - که لازم بد طلب را در عمارت
بخش ۳۲۹ - الفرق الاول: یکی از فرق اول گویمت راست - بخلق آن احتجاب از حقتعالی است
بخش ۳۳۰ - الفرق الثانی: دگر بشنو بیان از فرق ثانی - گرت واجب بود علم معانی
بخش ۳۳۱ - الفرقان: نشان از علم تفصیل است فرقان - که بین حق و باطل فارقست آن
بخش ۳۳۲ - فرقالجمع: بفرق الجمع گرداری تدبر - بود وحدت که پذرفته تکثر
بخش ۳۳۳ - فرق الوصف: ز فرق الوصف بحرم کرده جوشی - در اوصافش تو را گرهست گوشی
بخش ۳۳۴ - الفرق بین المتخلق و المتحقق: ز فرق بین تحقیق و تخلق - ببحر معنیت باید تغرق
بخش ۳۳۵ - الفرق بینالکمال و النقص و الشرف و الخسه: بسی فرق است بین چار رتبت - کمال و هم شرف هم نقص و خست
بخش ۳۳۶ - الفطور: بطور آمد اگر دانی مواقع - تمیز خلق از حق بالتوابع
بخش ۳۳۷ - الفهوانیه: بفهوانیت از کشف مثالث - خطاب حق رسد در حسن حالت
بخش ۳۳۸ - باب القاف القابلیه الاولی: دگر بشنو ز اول قابلیت - که آن اصل اصول آمد برتبت
بخش ۳۳۹ - قابلیه الظهور: دگر هم قابلیت در ظهور است - که آن اول محبت در حضور است
بخش ۳۴۰ - قاب قوسین: شنو از قاب قوسین این اشارت - شد آن از قرب اسمائی عبارت
بخش ۳۴۱ - القیام لله: قیامالله اندر نزد آگاه - که سیار است و داند منزل و راه
بخش ۳۴۲ - القیام بالله: قیام بالله آمد استقامت - بقا بعد از فنا را در اقامت
بخش ۳۴۳ - القبض: شوداز قبض وقت مر دره تنگ - ز وحشت پای رفتارش شود لنگ
بخش ۳۴۴ - القدم: قدم باشد از حق آنحکم سابق - که بر عبد از ازل بدخاص و لایق
بخش ۳۴۵ - قدمالصدق: قدم کان با اضافه صدق خاست - بنیکی حکم سابق بر خواص است
بخش ۳۴۶ - القرب: دگر قرب از فنا باشد عبارت - بعهد ماسبق دارد اشارت
بخش ۳۴۷ - القشر: دگر قشرت بظاهر رهنمون است - که علم باطن اندر وی مصونست
بخش ۳۴۸ - القطب: بود قطب آن محل نظره الله - که عالم را بود در هر زمان شاه
بخش ۳۴۹ - القلب: دگر از قلب بشنو شرح و معنی - که بر فیض حیاتت اوست مبنی
بخش ۳۵۰ - القوامع: قوامع ترک میل و آروزهاست - که طبع و نفس سرکش را تقاضاست
بخش ۳۵۱ - بابالکاف الکتاب المبین: کتاب بس مبینت لوح محفوظ - بود کاشیاء در آن ضبط است و ملحوظ
بخش ۳۵۲ - الکل: بود کل اسم حق بر اعتباری - که هست آن واحدیت باقراری
بخش ۳۵۳ - الکلمه: کلمه هست بر چشم مشاهد - کنایت در یقین از کل واحد
بخش ۳۵۴ - کلمه الحضره: کلمه حضرت این خود بیخلاف است - که از قولش دو حرف نون و کافست
بخش ۳۵۵ - الکنزالمخفی: بود آن کنز مخفی ذات حضرت - که شد تعبیر از غیب هویت
بخش ۳۵۶ - الکنود: کنود آن عبد نعمت ناشناس است - که اندر حق منعم ناسپاس است
بخش ۳۵۷ - کون الفطور غیر مشتت للشمل: کنون کون الفطور آمد به نیت - که للشمل است آن غیرمشتت
بخش ۳۵۸ - کوکب الصبح: کنم از کوکب صبحت بیانی - بود اول تجلی را نشانی
بخش ۳۵۹ - الکیمیا: دهم بازت نشان از کیمیایی - کنی از فقر تا رو برغنائی
بخش ۳۶۰ - کیمیاءالسعاده: مرا باز از سعادت کیمیائیست - که آن تهذیب نفس از هر هوائیست
بخش ۳۶۱ - کیمیاءالعوام: یکی هم کیمیا خاص عوام است - وی استبدال گوهر بر رخام است
بخش ۳۶۲ - کیمیاءالخواص: دگر دارند خاصان کیمیائی - که دنیا را کند زر بید وائی
بخش ۳۶۳ - اللائمه: بده از لائمه دل را تسلی - که آن نوریست فوری در تجلی
بخش ۳۶۴ - اللب: بود لب عقل صافی از کدورت - منور او بنور قدس حضرت
بخش ۳۶۵ - لب اللب: بود هم لب لبت در گواهی - همانا ماده نور الهی
بخش ۳۶۶ - اللبس: ز لبس آن عنصریت در اساس است - که او روح حقیاق را الباس است
بخش ۳۶۷ - اللسن: لسن واقع بوی گردد کماهی - باذن واعی افصاح الهی
بخش ۳۶۸ - لسان الحق: لسانالحق بود انسان فایق - که باشد مظهر او بر اسم ناطق
بخش ۳۶۹ - اللطیفه: لطیفه چیست تدقیق اشارت - که در فهم است و ناید در عبارت
بخش ۳۷۰ - اللطیفه الانسانیه: لطیف کو بانسانست معروف - بنفس ناطقه گردید موصوف
بخش ۳۷۱ - اللوح: دگر لوحت کتاب بس مبین است - که کشف از نفس کلی در یقین است
بخش ۳۷۲ - اللوایح: لوایح لایحه را لفظ جمع است - که در جمع مکاشف همچو شمع است
بخش ۳۷۳ - اللوامع: لوامع باشد آن انوار ساطع - که مر اهل بدایت راست لامع
بخش ۳۷۴ - لیله القدر: کنم از لیلهالقدرت بیانی - که دور از وقت و قدر خود نمانی
بخش ۳۷۵ - بابالمیم الماسک و المموسک به والمموسک لاجله: زممسوک به و ماسک شنو باز - ز ممسوک لاجله باز جو راز
بخش ۳۷۶ - ماءالقدس: زماءالقدس بشنو کو بود علم - ز رجست نفس را طاهر کند علم
بخش ۳۷۷ - المبدئیت: اضافه محض باشد مبدئیت - احد هم کاقدم است از واحدیت
بخش ۳۷۸ - مبادی النهایات: دگر باشد مبادی النهایات - فروض کل اعمال و عبادات
بخش ۳۷۹ - مبنی التصوف: ز مبنای تصوف جو حقیقت - رویمت گوید آن باشد سه خصلت
بخش ۳۸۰ - المتحقق المطلق: متحقق بحث است آن مشاهد - که بیند در تعیین وجه واحد
بخش ۳۸۱ - المتحقق بالحق و الخلق: متحقق بحق و خلق آنست - که بر عین وی اینمعنی عیانست
بخش ۳۸۲ - المجذوب: بود مجذوب آنکو حق زعونش - گزیند بهر خویش از هر دو کونش
بخش ۳۸۳ - المجالی الکلیه و المطالع و المنصات: نباشد گر در ادراکت موانع - شنو شرح مجالی و مطالع
بخش ۳۸۴ - مجلی الاسماء الفعلیه: دگر اسماء فعلی راست مجلی - مراتبهای کونی کوست اجلی
بخش ۳۸۵ - مجمعالبحرین: بود آن مجمع البحرین مابین - دو عالم را و هست آن قاب قوسین
بخش ۳۸۶ - مجمعالاهواء: حدیث از مجمعالاهوات گویم - ز حب یار بیهمتات گویم
بخش ۳۸۷ - مجمعالاضداد: هویت مجمعالاضداد باشد - که از کل قیود آزاد باشد
بخش ۳۸۸ - محبتالاصلی: محبت کوست اصلی حب ذاتست - بذات خویش مطلق از جهانست
بخش ۳۸۹ - المحفوظ: بود محفوظ آنعبدی که شاهش - بخود دارد ز لغزشها نگاهش
بخش ۳۹۰ - محوارباب الظاهر: اگر داری تو سیری در ظواهر - شنو محوی زمن زار باب ظاهر
بخش ۳۹۱ - محوارباب السرائر: شنو از محو ارباب سرائر - بعین محو دل را دار حاضر
بخش ۳۹۲ - مجمعالجمع: دگر بشنو حدیث از مجمعالجمع - پی محق حقیقیدار هم سمع
بخش ۳۹۳ - محوالعبودیه و محو عینالعبد: گرت محو عبودیت بود فهم - بری از محوعین عبد هم سهم
بخش ۳۹۴ - المحق: بود محق آن فنای عبد در حق - فنای هستیش در ذات مطلق
بخش ۳۹۵ - المحاضره: محاضر با اضافه تا محقق - حضور قلب درویش است با حق
بخش ۳۹۶ - المحاذات: محاذاتت حضور وجه یار است - همان وجهی که بروی انتظار است
بخش ۳۹۷ - المحادثه: محادث با اضافه تا خطاب است - که سوی عبد وارد ز آنجنابست
بخش ۳۹۸ - المخدع: تو مخدع موضع قطب جهان دان - ز کل واصلین آنرا نهان دان
بخش ۳۹۹ - المدد الوجودی: مددهای وجودی در نزولش - بود محتاج ممکن بر وصولش
بخش ۴۰۰ - المراتب الکلیه: مراتب نزد صوفی غیر شش نیست - جز این ترتیب بر دل منتقش نیست
بخش ۴۰۱ - مرآت الکون: دگر مرآت کون بیخلاف است - که وحدانی وجود است و مضافست
بخش ۴۰۲ - مرآت الحضره: بود مرآت حضرت بالعلاین - تعینها که شد منسوب باطن
بخش ۴۰۳ - مرآت الحضرتین: دگر مرآت پاک حضرتینت - که امکان ووجوبست آن بعینت
بخش ۴۰۴ - المسامره: مسامر با اضافه تاست صحبت - که حق در سر کند با اهل وحدت
بخش ۴۰۵ - مسالک جوامع الاثنیه: مسالک از جوامع اثنیه چیست - ثنای ذات بالاسماءء ذاتیست
بخش ۴۰۶ - مستوی الاسم الاعظم: دگر از مستوی اسم اعظم - شنو باشد خود این بیتالمحرم
بخش ۴۰۷ - مستند المعرفه: دل اندر مستند المعرفه دار - بود آن واحدیت نزد اخیار
بخش ۴۰۸ - المستهلک: بود مستهلک آن فانی بالذات - که باقی زو نماند رسم و عادات
بخش ۴۰۹ - المسئله الغامضه: شنو زان مسئله کوهست غامض - کسی فهمد که بر ذوق است فایض
بخش ۴۱۰ - المستریح: کسی او مستریح آمد بدلخواه - که از سر قدر گردید آگاه
بخش ۴۱۱ - مشارق الصبح: مشارق بالاضافه صبح صادق - تجلیات اسماء راست لایق
بخش ۴۱۲ - مشارق شمس الحقیقه: مشارق باز با شمس حقیقت - تجلیات ذات آمد ز حضرت
بخش ۴۱۳ - مشرفالضمایر: دگر مشرف که باشد بالضمایر - دهد حق اطلاعش بر سرائر
بخش ۴۱۴ - المضاهاه بینالشئون و الحقایق: مضاهات آنکه بر تعیین لایق - بمابین شئونست و حقایق
بخش ۴۱۵ - المضاهاه بینالحضرات والاکوان: مضاهات دگر در نص عرفان - بما بین سه حضرت گشت و اکوان
بخش ۴۱۶ - المطالعه: مطالع با اضافه تاست کاشف - ز توفیقات حق از بهر عارف
بخش ۴۱۷ - المطلع: ز مطلع سالکی تا مطلع نیست - ز اسرار تلاوت منتفع نیست
بخش ۴۱۸ - معالم اعلام الصفات: معالم آنچه اعلام الصفات است - بود اعضا چو گوش و دیده و دست
بخش ۴۱۹ - المعلم الاول و معلم الملک: معلم اول آدم بر ملک بود - ملایک را معلم یک بیک بود
بخش ۴۲۰ - مغرب الشمس: ببین از مغربالشمس از تفطن - بود آن استتارش در تعین
بخش ۴۲۱ - مفتاح سرالقدر: یکی مفتاح از سر قدر جو - گشایش در معانی بیشتر جو
بخش ۴۲۲ - المفتاح الاول: بود مفتاح اول در تقاضا - بغیب او اندراج کل اشیاء
بخش ۴۲۳ - مفرج الاحزان و مفرجالکروب: مفرح چیست اندر کرب و احزان - بود آن بر قدر پیوسته ایمان
بخش ۴۲۴ - المفیض: مفیض اسمی است ز اسماء پیمبر - که حق را در افاضت هست مظهر
بخش ۴۲۵ - المقام: مقام آمد بآثار و لوازم - خود استیفای هر حل از مراسم
بخش ۴۲۶ - مقامالتنزل الربانی: مقامی کوست ربانی تنزل - دم رحمانی آمد بیتأمل
بخش ۴۲۷ - المکانه: مکانت منزلی باشد بحاصل - که ارفع نزد حق است از منازل
بخش ۴۲۸ - المکر: کنم تفسیر مکر از بهر عارف - وی ارداف نعمر شد با مخالف
بخش ۴۲۹ - الملک و الملکوت: دیگر ملکوت و ملکت بیزیادت - بود خود عالم غیب و شهادت
بخش ۴۳۰ - مالک الملک: دگر آن مالک الملکت بود حق - که بر عبدش مجازاتست مطلق
بخش ۴۳۱ - ممدالهمم: ممد اندر همم باشد پیمبر - که هستت او واسطه از حق و رهبر
بخش ۴۳۲ - المناصفه: مناصف با اضافه تا است انصاف - بخلق و حق و خود بینقص و اجحاف
بخش ۴۳۳ - المنهج الاول: شدت گر منهج اول به نیت - بود آن انتشاء واحدیت
بخش ۴۳۴ - منقطع الوحدائی: دگر از منقطع وحدانیت طمع - اگر باشد بود آنحضرت الجمع
بخش ۴۳۵ - منتهی المعرفه: نشان از منتهای معرفت جو - مقام واحدیت را جهت جو
بخش ۴۳۶ - المناسبه الذاتیه: مناسب آنکه ذاتیه است بالعین - میان حق و عبد آنراست وجهین
بخش ۴۳۷ - المهیمون: مهیمون از ملایک نوع خاصند - که از قید عبودیت خلاصند
بخش ۴۳۸ - الموت: بود گر معنی موتت به نیت - شد آن قمع هواهای طبیعت
بخش ۴۳۹ - المیزان: صفی شاد که بهر با تمیزان - قلم گیرد پی تحقیق میزان
بخش ۴۴۰ - حکایت ابراهیم خاص علیهالرحمه: شهی کونامش ابراهیم خاص است - خود او را در توکل اختصاص است
بخش ۴۴۱ - بابالنون النبوه: نبوت از حقایق باشد اخبار - که شد عرفان ذات حق و آثار
بخش ۴۴۲ - النجباء: نجیبانند در عالم چهل تن - باصلاح امور ناس ذی فن
بخش ۴۴۳ - النفس: نفس گویند ترویح قلوبست - بامداد لطایف کز غیوب است
بخش ۴۴۴ - النفس الرحمانی: ز رحمانی نفس بشنو تو نیکو - اضافی است و وحدانی وجود او
بخش ۴۴۵ - النفس و مرا تبها و شئوناتها و علاماتها و دقایق حالاتها: تو را نفس ار شناسی بس شریفست - بخاری جوهری پاک و لطیف است
بخش ۴۴۶ - النفس الاماره و رئوسها: چو شیطانی تو را اماره نفس است - که او را در نمایش هفت رأس است
بخش ۴۴۷ - تدقیق فیالنفس: چو دانستی رؤس هفتگانه - کنون بشنو هم از هر یک نشانه
بخش ۴۴۸ - علامت النفس بالفساد: نشانی گویمت تا باز دانی - که نفست چون برد از ره نهانی
بخش ۴۴۹ - التنبیه: یکی هیچ اندرین سیر و جهادت - ز اخلاص علی نامد بیادت
بخش ۴۵۰ - علامه ترک الشهوه للمجاهد: دگر گویم علامتها در این باب - که تا باشد نشانی بهر اصحاب
بخش ۴۵۱ - علامه ترک الغضب للمجاهد: سر خشم و غصب ببریده کی شد - بوقتی کت امید از خلق طی شد
بخش ۴۵۲ - علامه دفع التکبر: نشانی از تواضع وز تکبر - تو را گویم هم ار داری تدبر
بخش ۴۵۳ - علامه ترک الحسد: بود پاک از حسد آنگاه دلقت - که وحشت باشد از اجماع خلقت
بخش ۴۵۴ - علامه ترک الحرص للمجاهد: دگر آنسر که از حرص است و از آز - نشانی گویمت در قطع آن باز
بخش ۴۵۵ - علامه دفع البخل للمجاهد: نشانی بود این در ترک آزت - دگر از بخل گویم نکته بازت
بخش ۴۵۶ - علامه دفعالریاء للمجاهد: دگر بشنو علامات ریا را - که بری سر ز اخلاص اژدها را
بخش ۴۵۷ - علامه اخری لدفع الریاء: تو را گویم علمتهای مجموع - ریارا کی شود سر تا که مقطوع
بخش ۴۵۸ - علامت اخری لدفع الریاء: ازین بهتر تو را گویم نشانی - که باشد در ریا نیک امتحانی
بخش ۴۵۹ - کلام آخر: ز نفست گر شد این سرها ربوده - نماند در تو وصفی ناستوده
بخش ۴۶۰ - النفس المطمئنه و اوصافها: شنو باز از صفات مطمئنه - ز سمع عقل نی گوش مظنه
بخش ۴۶۱ - العفه: بضد شهوت او را هست عفت - ز عفت هم حیا وحجب و غیرت
بخش ۴۶۲ - الحلم: سکون و حلم جز ضد غضب نیست - غضبها از حرام است و عجب نیست
بخش ۴۶۳ - القناعه: قناعت باز ضد حرص و آزاست - ز خلقان مرد قانع بینیاز است
بخش ۴۶۴ - الشفقه: دگر ضد حسدها شد شفقت - نشان آن شفقت رحم و رفت
بخش ۴۶۵ - التواضع: تواضع ضد کبرت بیمظنه است - که آن ز اوصاف نفس مطمئنه است
بخش ۴۶۶ - الجود: بضد بخل هم جود است و ایثار - نه ایثاری که از عجب است و پندار
بخش ۴۶۷ - الاخلاص: دگر ضد ریا صدق است و اخلاص - که ملحوظت نباشد عام یا خاص
بخش ۴۶۸ - مراتب النفس: تو را شرح دگر باشد مناسب - هم از نفس و شئونش درمراتب
بخش ۴۶۹ - النفس القدسی: دگر نفسی است قدسی در متانت - با علی قوت و دس و فطانت
بخش ۴۷۰ - النفس الرحمانی: دگر نفسی است رحمانی زرحمان - وجود منبسط یعنی بر اعیان
بخش ۴۷۱ - ارشاد: بس این نفس را شأنی عظیم است - تو نشناسی که نفست بس سقیم است
بخش ۴۷۲ - النقباء: نقیبانند ارباب سرائر - که آگاهند ز اسرار و ضمایر
بخش ۴۷۳ - النکاح الساری فی جمیع الذراری: شنو باز ازنکاخی کوست ساری - ز حیث اصطلاح اندر ذراری
بخش ۴۷۴ - نهایهالاسفار: دگر گویم تو را ز اسفار اربع - نهایت چیست هر یک را بموقع
بخش ۴۷۵ - نهایهالسفرالاول: بود اول سفر را خود نهایت - یقین رفع حجاب از وجه وحدت
بخش ۴۷۶ - نهایهالسفر الثانی: بود ثانی سفر را این نهایت - که گردد مرتفع آثار وحدت
بخش ۴۷۷ - نهایه السفر الثالث: نهایت را چه در سیم سفر بد - ز ضدینت مگر سلب تقید
بخش ۴۷۸ - نهایه السفر الرابع: تو را رابع سفر چبود نهایت - رجوع از حق بخلق است آن لغایت
بخش ۴۷۹ - النوال: نوال آن خاص اهل قرب و حال است - و ز آنها خاص افراد رجال است
بخش ۴۸۰ - النور: بود نور اسمی از اسماء یزدان - که بر این اسم ظاهر شد در اکوان
بخش ۴۸۱ - نورالانوار: چه باشد نورالانوار این هویداست - بود ذاتی که اسماء را مسماست
بخش ۴۸۲ - حرف الواو: مراد از واو باشد وجه مطلق - که درکل است و هر کل ز اوست مشتق
بخش ۴۸۳ - الواحدیه: شنو باز از نشان واحدیت - که هست آن اعتبار ذات حضرت
بخش ۴۸۴ - الواردات: شنو از واردات ار مرد راهی - بدل آماده الطاف شاهی
بخش ۴۸۵ - الواقعه: شنو از واقعه باز از دم غیب - بقلب آن وارد است از عالم غیب
بخش ۴۸۶ - واسطه الفیض و المدد: شنو از واسطه فیض و مدد باز - بود انسان کامل با سند باز
بخش ۴۸۷ - الوتر: بود وترت اشارت باز بر ذات - بعنوان سقوط اعتبارات
بخش ۴۸۸ - الوجود: ز معنای وجود آرم سند را - که وجدان حقست آن ذات خود را
بخش ۴۸۹ - وجهالاعنایه: دو وجهی کز عنایت بیشکوک است - یکی جذبست و آندیگر سلوکست
بخش ۴۹۰ - وجها الاطلاق والتقیید: شنو باز از دو وجه قید و اطلاق - که لایح گشت صوفی را باشراق
بخش ۴۹۱ - وجهالحق: زوجهالحق اگر پرسی که آن چیست - قوم شیئی جز بر وجه حق نیست
بخش ۴۹۲ - وجهه جمیع العابدین: جمیع عابدین را چیست وجهت - همان باب الوهیت بنسبت
بخش ۴۹۳ - ذکر القلب: بهر وصفی که باشد زنده هر شیئ - در او دارد تجلی اسم الحی
بخش ۴۹۴ - ورود الفکر علیالقلب: بود فکر تو از وجهی عبارت - کزان بر نفس قدسی شد اشارت
بخش ۴۹۵ - الورقاء: ز ورقا نفس کلی گشت ملحوظ - که قلب عالم است و لوح محفوظ
بخش ۴۹۶ - وراءاللبس: وراءاللبس عین حق تعالی است - که در جمع الاحد در عین اخفاست
بخش ۴۹۷ - الوصف الذی للحق: ز وصفی باز بشنو کوست للحق - نه لایق جز ذات حق مطلق
بخش ۴۹۸ - الوصف الذی للخلق: دگر وصفی که للخلق است خود آن - بر تبت فقر ذاتی دان و امکان
بخش ۴۹۹ - الوصل: تووصل آنوحدتی دان کو حقیقی است - بسویش انفصالی مطلقا نیست
بخش ۵۰۰ - وصلالفصل: ز وصل الفصل بشنو گر برانی - که جمعالفرق باشد بیگمانی
بخش ۵۰۱ - وصلالوصل: ز وصلالوصل گویم با تو حالی - شنو از جان گر اهل اتصالی
بخش ۵۰۲ - الوفاء بالعهد: وفا بالعهد آن باشد که عاشق - برون آید ز عهده عهد سابق
بخش ۵۰۳ - الوفاء بحفظ عهد التصرف: وفا بر حفظ آن عهد تصرف - چه باشد در مقامات تصوف
بخش ۵۰۴ - الوقت: شنو از وقت گر خود ره نوردی - شناسی گر که قدر وقت مردی
بخش ۵۰۵ - الوقفیه: بود وقفیتت دور از تکلف - بما بین مقامینت توقف
بخش ۵۰۶ - الوقوف الصادق: وقوف صادقت آنست و لایق - که باشد با مراد حق مطابق
بخش ۵۰۷ - الولی: مهیا بهر تحقیق ولی باش - ز معنای تولی ممتلی باش
بخش ۵۰۸ - الولایه: پس از ذکر ولی اندر ولایت - بیان آموزدم حق از عنایت
بخش ۵۰۹ - الولایه الصغری: عبارت باشد از صغری با کمال - خود از سیر تجلیهای افعال
بخش ۵۱۰ - الولایه الکبری: عبارت آن بسیرت گر ثباتست - ز دور کل اسماء وصفاتست
بخش ۵۱۱ - الولایه العلیا: کنم بر عارفی چالاک و بینا - بیان آن ولایت کوست علیا
بخش ۵۱۲ - حرف الهاء: عبارت هاء ز ذات شاه جود است - وی از حیث ظهور است و وجود است
بخش ۵۱۳ - الهو: بود هو اعتبار از ذات حضرت - ز حیث اختفا و فقد غیبت
بخش ۵۱۴ - الهبا: هبا آنرتبهئی باشد که عنقا - باو گویند و هم قومی هیولا
بخش ۵۱۵ - همهالافاقه و همهالانفه و همهه الغالیه: ز همتها یکی باشد افاقت - که اول همت است اندر لیاقت
بخش ۵۱۶ - الهوا و الهواجس: هوا میل است سوی مقتضیات - که باشد از طبیعتاند اوقات
بخش ۵۱۷ - الهواجم: هوا جم واردات ناگهانیست - بدل از قوه وقت آن نشانیست
بخش ۵۱۸ - الهیولی: هیولی باشد آن شیئ که صورت - ازو ظاهر شود در وقت نسبت
بخش ۵۱۹ - حرف الیاء یاقوته الحمراء: دگر یاقوته الحمرا کدام است - مراد از نفس کلی در کلام است
بخش ۵۲۰ - الیدان: یدان دو اسم را دان بالتقابل - بود فعل و قبولت گر تعقل
بخش ۵۲۱ - یوم الجمعه: تو یوم الجمعه دان وقت لقایت - پس از جمله فناها در بقایت
بخش ۵۲۲ - خاتمهالکتاب: هزاران شکر کین پاکیزه دیوان - رسید از عون ذوالطولم بپایان