گنجور

 
صفی علیشاه

ز حق عبدالغنی دارد غنائی

که ز استغنا نبیند ما سوائی

نمود از ما سوا حق بی‌نیازش

باستغناست از خلق امتیازش

بمحتاجان عطا بی‌مسئلت کرد

باستعداد لیک آن موهبت کرد

دهد بی مسئلت الا که قائل

باستعداد باشد نطق سائل

دهد یعنی عطاگر بی‌سوالی

طلب ز او کرده‌اند از نطق حالی

چه باشد فقر ذاتی بهر ممکن

بمعنی افتقار اوست بین

سوی آن کو بهمت‌هاست جامع

باو فقر و غناها جمله راجع

غنا چون بحرش اندر آستین است

بذات خود غنی از عالمین است

چو ذاتش فانی اندر ذات حق است

غنایش ثابت از اثبات حق است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode