دگر ضد حسدها شد شفقت
نشان آن شفقت رحم و رفت
گرفتن دست هر افتاده باری
شدن هم پای هر نااستواری
بگیرش دست از رحمی که بودت
هم از جود جبلی و سجودت
که گر برخیزد و یابد نوائی
نپنداری که با او آشنائی
و گر افتادی و او دید پستت
نخواهی گیرد از پاداش دستت
بگیر ار باز هم افتاد بالش
محب یا خصم مپسند اختلالش
شفقت از خصال مطمئنه است
اگر نبود چنین و هم و مظنه است
ز شفقت خیزد افضال و مروت
و دادو رفق و اکرام و فتوت
نظر کردن بخلق از چشم خالص
ندیدن هیچکس را جز موافق
تلطف هم باعدا هم با حباب
رضاجوئی ز هر شیخ و زهر شاب
نباشد دشمنی عالم بود دوست
چو نفسی مطمئن شد عالم از اوست
در این حالت عدو نبود بکونین
بود اعداد عدویت بین جنبین
گر او شد کشته عالم با تو یارند
تو مهره مهر جو خلق ار چه مارند
نکوتربین که بد در این ورق نیست
بعالم فاش و پنهان غیر حق نیست
کسی کو آفریدت خصم چون شد
مشو خونی مکن خصمی تو با خود
غرض باشد شفقت راست دیدن
جهان انسان که حق آراست دیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.