گنجور

 
صفی علیشاه

بود هو اعتبار از ذات حضرت

ز حیث اختفا و فقد غیبت

از آن وضع نفس مانند هوشد

که روح اندر تن از پیوند هوشد

تو را هستی دلیل تام ذات است

نفس هم دمبدم پیغام ذاتست

ز نام خود فرستد بر تو پیغام

که یادآور ز جود صاحب اکرام

تصور کن تو کی ذی روح بودی

کجا بودت نمودی یا که بودی

تو را حق در وجود آورد و شئی کرد

بهار این گلشنت را بعد دی کرد

غنای حق و فقر خود بیاد آر

ز نام هو که دارد در تو تکرار

ودیعه هستی است این داری ار هوش

کجا آدم کند ایندم فراموش

غرض هو رتبه غیب‌الغیوبست

نفس نقش وی از بهر وجوبست