گنجور

 
صفی علیشاه

صفی شاد که بهر با تمیزان

قلم گیرد پی تحقیق میزان

وی آن‌چیزی‌ست که‌انسان‌را توسل

به‌آن باشد به تمییز و تعقل

شناسد زاو ارادت جدیده

دگر اقوال محمود سدیده

دگر افعال مستحسن به‌اشهاد

کز آن بدهد تمیز آن ز اضداد

بخوانند اهل دل آنرا عدالت

که ظل وحدت‌ست آن در اصالت

همان ظل کاو ز وحدت معتدل شد

به‌سه علم ار که دانی مشتمل شد

یکی باشد شریعت پس طریقت

سیم علم است در سرّ حقیقت

احدیت گرت در جمع و فرق است

به سیر این سه علمت دل چو برق است

احدیت نیابد تا تحقق

عدالت در تو کی گیرد تعلق‌؟

بود بر اهل ظاهر شرع میزان

دگر بر اهل باطن عقل فطان

خود آن عقل است از اندیشه برتر

به نور قدس در معنی منور

دگر میزان خاصان علم راهست

به خاص‌الخاص میزان عدل شاهست

به‌آن میزان دهند اندر حقیقت

تمیز وحدت از احکام کثرت

بودجه عدل کز افراط و تفریط

بود موضوع و از تبدیل و تخلیط

نگردد با تعین حق ممازج

بود در عین ربط از جمله خارج

تعین را به عین اختلافات

نباشد هیچ با قدسش منافات

دهد هم در طریقت شخص عادل

به آن میزان تمیز راه و منزل

هر آن منزل که در ره یا مقام است

چو آید پیش او داند کدام است

نگردد مشتبه بر وی مقامی

شناسد گر پرد مرغی ز بامی

در اخلاص ار بود عیبی کند درک

در اعمال ار بود نقصی کند ترک

در اخلاص ار بود تفریط و افراط

بود در فحص حدش سخت محتاط

بپوید ره به وجه استقامت

صراط عدل نبود بی‌علامت

رود در جبر و تفویض او به مابین

که در فعل است امر بین مرین

به آن میزان غرض مرد طریقت

دهد تمییز هر صاف از کدورت

تمیز هر کمالی از نقایص

دگر تمییز هر قلبی ز خالص

دگر تمییز هر ترکی ز درویش

که این از رستگی بد یا ز تشویش

گذشت‌ِ اوست‌ لله یا به‌دلخواه

به منزل رفت یا افتاد در راه

ز دنیا رسته در طی مسالک

و یا چون نیست او را گشته تارک

دگر تمییز عشق از میل و مقصود

دگر تمییز مقبولت ز مردود

دگر تمییز در نقص و کمال‌ت

دگر تمییز حد اعتدال‌ت

بدینسان در همه افعال و احوال

بود واجب تمیز آن به هر حال

دگر اندر ظواهر حکم شارع

بود میزان به احکام و شرایع

ز امر و نهی کاندر هر مقام است

به شرعت و‌آن حلال‌ست این حرام‌ست

کدامین پاک بر طاهر و مرید است

کدام اندر یقین رجس و پلید است

بود پس شرع میزان در شریعت

که چون فرموده شارع منع و رخصت

شود در شرع میزانت مقابل

یکی اندر تمیز حق و باطل

تمیز حق و باطل شرع و نقل است

تمیز حسن و قبح از حکم عقل است

ز باطن محکم است احکام ظاهر

چه این صورت ز معنی گشته صادر

تخلف گر کنی از حکم صورت

بسا گردد غلط ره در طریقت

صراط از ظهر اول گر کنی فرض

بود تا بطن آخر طول بی‌عرض

ندارد در مقامی اعوجاجی

تو گر معوج روی ناقص مزاجی

به جایی ترک صورت هم کمال است

کس ار آگه ز سرّ اعتدال است

ز بهر کامل ار بر ضد صورت

کند حکمی همان شرع است و ملت

چو ز احکام حقیقت اوست واقف

چنان کز حکم شرع اندر مواقف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode