گنجور

 
صفی علیشاه

بود عبدالحلیم آنکس که تعجیل

ندارد در جنایتها ز تکمیل

نماید در عقوبتها تعلل

کند آزار خلقان را تحمل

گرش بندند بر زنجیر و اغلال

نیاید در خروش از جور جهال

زمین را حلم او باشد نگهدار

خود آید کی بجوش از فعل اشرار

رسد معنای دیگر در خیالم

بر ادراکی دقیق است این مقالم

چو بردارم بتحقیقی بنانی

بخاطر ندهدم معنی امانی

کسی عبدالحلیم اندر شعار است

که بر هر ناملایم بردبار است

نه تنها حملش از خلقان بخویش است

بکل ماسوی او حلم کیش است

ز حلم او زمین بگرفت آرام

نزد دم هر چه کوبیدنش اندام

ز حملش فلکها را بی ز اهمال

بود در بحرها خود حمل اثقال

ز حملش کوهها را بهر معدن

بکوبی هر چه بر زحمت دهد تن

ز حلم اوست کاهن چون خورد تاب

در آتشدان بسندان آورد تاب

ز حلم اوست کاین ارض مطبق

فرو در خود نرفت از فعل ناحق

هر آنکس حلم حقرا مظهر است او

زمین و آسمان را لنگر است او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode