مگر عبدلولی دور از تکلف
ز استیلاست اولی بالتصرف
بگرداند ز کل ماسوا رو
ز هر سو رو نماید سوی بیسو
نگیرد جز خدا را بهر خود دوست
نگنجد از ولای دوست در پوست
نبیند غیر آن کو بروی اولی است
کند پس رو بهر سوسوی مولی است
حقش زان مظهر اسم ولی کرد
ولایت داد و بر کل معتلی کرد
خدا باشد ولی آنکه خارج
ز ظلمت شد بنور اندر معارج
چو ایمانش بحق شد عین واقع
خود ایمانها بر او گردید راجع
از آن حق در نبی او را ولی گفت
نبی «من کنت مولاه علی» گفت
تلای حقش شمع رسل کرد
بحکم انما مولای کل کرد
ولایت پس یقین خاص علی بود
که حق را به نص حق ولی بود
جز او کس در ولایت نیست منصوص
بر او این اولویت گشت مخصوص
پس آنها کاولیا و صالحینند
علی را در ولایت جا نشینند
یکی زان جمله را عبدالولی دان
ولیش با تو لای علی دان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.