گنجور

 
صفی علیشاه

بود مجذوب آنکو حق زعونش

گزیند بهر خویش از هر دو کونش

دهد تطهیر هم از ماء قدسش

نیندازد بجز بر خویش انسش

بفرق اندازدش ظل مواهب

چو برقش بگذراند از مراتب

نبیند زحمت راه و منازل

شود ناگه ببزم جمع و اصل