گنجور

 
صفی علیشاه

یکی هیچ اندرین سیر و جهادت

ز اخلاص علی نامد بیادت

جواب سائلی شایسته فمرود

باو بیندانشی‌ گفت این خطا بود

ز بهر آنکه از مردم خسارت

بر او ناید بپاداش جسارت

دگر از بهر آن کورا بحالی

نباشد افتضاح و انفعالی

فتوت کرد و گفتش راست گفتی

حق این بود آنچه حق می‌خواست گفتی

بظاهر نفی خویش و مدح او کرد

خلاف نفس و ترک آرزو کرد

بدست نفس کی هرگز عنان داد

خیوسویش فکند آن یک امان داد

اگر مردی امان ده نی خجالت

تفقد کن نه اظهار اصالت

که من از خاندان عز و شأنم

کریم و دلنواز و مهربانم

بیمراث از علی دارم فتوت

ز مردان یادگارم در مروت

علی گر جود بر درویش می‌کرد

نه بهر حظ نفس خویش می‌کرد

اگر خوشنود از خود در عطا بود

کجا از حق سزایش هل اتی بود

خود آن مردان که صاحب سیر بودند

بخلقان رهنمای خیر بودند

بخق ایثارشان بود از فنائی

نه از خود بینی و عجب و ریائی

بود حکم شریعت جود و ایثار

دگر حکم طریقت ترک پندار

از آن نفس تو راضی بر سخا شد

که فرعونی از آن بذل و عطا شد

نشاطی آیدش زان بذل و اکرام

چو اظهار خدائی باشدش کام

و گر نه بس خسیس و بس بخیل است

ز ایثاری که الله شد علیل است

سخای الله از عجز و نیاز است

سخای للهوا مکر و مجاز است

ببزم اهل ذکرت می‌برد نفس

بغیبت پرده‌ات را تا درد نفس

که ما رفتیم و دیدیم از تمیزی

ز عارف هم نفهمیدیم چیزی

بود این غیبتی بر لفظ معقول

از و سر بسته تکذیبی است معمول

تو از خود گو بعمری غیر تقلید

چه فهمیدی که فهمی ز اهل توحید

همه عمرت بخوردن رفت و خفتن

دگر بر لهو و لعب و یاوه گفتن

چه میزانی بدستت بود خالص

که کامل را شناسی زان زناقص

خود این حرفت هم از تقلید و وهمست

یکی گفت این فضولش بر تو سهمست

گرت نور فتوت بود و انصاف

نگفتی حرفی از تقلید و اجحاف

کمند اینگونه نفست محکم انداخت

ز بهر غسل بردت دریم انداخت

بجای آنکه کوشی در علاجش

بطعن اولیا گفتی مزاجش

نشستی کور در جمع ستوران

سخن گفتی بمیل و طبع کوران

که ما رندیم کز مستی دوغی

نیفتادیم در دام دروغی

فرو گر میشدی در خویش یکدم

ندیدی از خود احمق‌تر بعالم

بزیر خصم خفتن افتخار است

ولی پند عزیزان بر تو عار است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode