گنجور

 
صفی علیشاه

شنو باز ازنکاخی کوست ساری

ز حیث اصطلاح اندر ذراری

شد آن ار رتبه حبی عبارت

که شد در «کنت کنز» از وی اشارت

ز حبی کو عیان بر ذات خود داشت

بنای جلوه در مرآت خود داشت

خود از «احببت أن أعرف» عیانست

که عنوان ظهورش ازنهانست

عیان زان حب ذاتی از خفا شد

بیان «احببت أن اعرف» بجا شد

خود این معنی اگر فهمی عبارت

ز سبق ذاتی آمد استعارت

از آن وصلت بود بین خفایش

دگر بین ظهور و جلوه‌هایش

خود این وصلت نکاحی گشت ساری

بتفصیلات در کل ذراری

چو وحدت مقتضی شد کز کمونش

بحبی سازد اظهار شئونش

بر تبت ساری‌اندر کثرت آمد

و زان اندر ذراری وصلت آمد

اشارت «کنت کنز» از وحدت اوست

هم «اعرف» در ذراری وصلت اوست

تو گو اجمالی کلی یافت تفصیل

و زان وصلت مراتب یافت تکمیل

بحیثی کز ظهور اتصالی

ز خود یک شیئی را نگذاشت خالی

نخستین وصلت از غیب هویت

بود اندر مقام واحدیت

وزاو اندر مراتب گشت جاری

هویت این بود در جمله ساری

بهر جائی بنوعی یافت صورت

ز وحدت حافظ او بر شمل کثرت

بنسبت جمله در اسماء و اکوان

بود وضع نکاح ساری اینسان

بهم باشند یعنی جمله مربوط

بهم دارند حب و وصل مضبوط

زمین و آسمان همچو دو دلبر

چنین دارند وصلی نیز در خور

بهر معنی کنی فرض این مسلم

بود در کل موجودات عالم

بدور این زمین گردد سموات

چو عاشق دو ریارش در مقامات

زمین هم فعل او را سخت قابل

خلایق ز امتزاج این دو حاصل

توان از سیر افلاک و عناصر

نمود اشیاءء کلی را تصور

ز شیئیت نتیجه باز در کون

بجزئی شد هویدا لون در لون

چنین دان جمله موجودات عالم

ز جزء و کل و فوق و تحت فافهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode