گنجور

 
صفی علیشاه

وفا بالعهد آن باشد که عاشق

برون آید ز عهده عهد سابق

با قراری که کرد او در بدایت

بتعظیم روبیت بغایت

الست ربکم را او بلی گفت

بآخر گوید آنرا کابتدا گفت:

ز عامه از بیم و امید است

عبادت از ره وعد و عید است

ولی مر خاصگانرا از غرض نیست

عبودیت بآمال و عوض نیست

وقوف او را باعمال و اوامر

مع‌الامر است و محض حب آمر

بود از بهر خاص الخاص در کیش

برون رفتن ز حول و قوه خویش

محب را گشت صون قلب مرغوب

که ره دروی نیابد غیرمحبوب

بنزد آنکه در عهد است جازم

وفا بر عهد را هست از لوازم

که بینداز خودار نقس و وبالی است

هم از رب باز هر حسن و کمالی است

نقایص راز خود داند که با اوست

کمالی هم نبیند جز که از دوست