گنجور

 
صفی علیشاه

نفس گویند ترویح قلوبست

بامداد لطایف کز غیوب است

نفسها مر محبی راست مطلوب

که باشد در تنفس انس محبوب

بر این مخصوص باشند اهل انفاس

دم آدم بود غیر از دم ناس

نه هر جنبنده‌ئی صاحب نفس شد

کسی قدر نفس داند که کس شد

کسی قدر نفس داند که شبها

کشیده در فراقی رنج و تبها

کسی قدر نفس داند که حالی

رسیده بعد هجران بر وصالی

کسی کو صرف وقتی کرد هم را

شناسد قدر وقت و قدر دم را

کسی را می‌توان صاحب نفس گفت

که در عشق بتی ترک هوس گفت

 
 
 
sunny dark_mode