گنجور

 
صفی علیشاه

تو عبدالمنتقم بشنو کدام است

بر اعداد او شدید الانتقام است

عدو باشد در اول نفس خونخوار

بثانی دشمن است ابلیس غدار

در اول هر که او ره بر عدوبست

ز تیغ قهر عبالمنتقم رست

چو او جویای دشمن با چراغست

بهر شهری و کوئی در سراغ است

نماید گر سراغش در مقامی

دهد بر باد خاکش ز انتقامی

بکوبد آنحصار و آن سرارا

بر اندازد عدوی بد لقا را

تو گر در خانه راهش داده باشی

بباید بر هلاک آماده باشی

کسی کو نفس راجا و خورش داد

عدوی اولیا را پرورش داد

عدو را خواجه کرد و خود غلامیست

محل و مورد هر انتقامیست

ز عبدالمنتقم کی باشد ایمن

کشد در انتقامش پوست از تن

چو او خود قهرمان ملک و دین است

مخل دزد و همدست امین است

نه تنها ملک و دین را قهرمانست

که حارس بر همه ملک جهان است

کند بیداد اگر بر پشه باد

نگهدارد مر او را تا دهد داد

نزد سر فعل زشت از خاص و عامی

که نبود در قفایش انتقامی

تو پنداری که بر بیخانمانی

نمودی جبر و ناوردی زیانی

مهیا شو که شاه دیر گیرت

بگیرد سخت و مالد چون خمیرت

بقدر آنکه از مرغی کنی بال

زند بر دست ظلمت گر به چنگال

گیاهی بر کنی کاین ناپسند است

به خاری آستینت بین که بند است

بغیبت چون بجنبانی زبانی

کنندت غیبت اندر هر مکانی

تو تا دانی که عالم بر نظام است

بجباران حق اندر انتقام است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode