گنجور

 
صفی علیشاه

مهیا بهر تحقیق ولی باش

ز معنای تولی ممتلی باش

کسی باشد که کارش با خدا شد

بهر خیری الهش رهنما شد

مهمش را بخود سازد کفایت

بمحض فضل و احسان و عنایت

بود خود حافظش از هر خطائی

کز او صادر نگردد ناروائی

بلغزد ناگه ار پای ثباتش

نگه دارد بعون از سیئاتش

رساند تا بجائی در وصولش

که مردانرا رسانید از قبولش

خود او فرموده گر فهمی بیان را

که دارم دوست بیشک صالحانرا

صلاحیت بغیر از موهبت نیست

نگویم موهبت را هم جهت نیست

جهت راز آنکه فرموده صلاح است

در این پس زاید امید فلاح است

بکف گنج ار چه کس را نارد افتاد

ولی زآنجا طلب کو خود نشانداد

چو هر کس هم بدست آورد گنجی

بد از جای نشانی بی‌زرنجی

بسی هم تا بقعر آنرا بریدند

بغیر از رنج و تشویشی ندیدند

مگر کز چشم بندیهای رب بود

که آنرا گنج و اینرا رنج و تب بود

نگه دارد یکی را از رذایل

یکی افتد زره با صد فضائل

نداند غیر ذات بی‌روالش

کسی اسرار خلقت یار جالش

خود او داند که علام‌الغیوب است

بحکمت صانع هر زشت و خوبست

بسا باشد که آنرا هم که گنجش

نداد از بعد صد تشویش و رنجش

همان منعش که از وی ماند مهجور

ز حکمتها که در غیب است و مستور

یکی گنجیست مالامال گوهر

دهد وقتی که بهر اوست بهتر

همان کوشش بجز توفیق حق نیست

دلیل است اینکه او باطل ورق نیست

توالی الصالحینت جای گنج است

بکوب اینخانه را تا تاب رنج است

بزغم ما محلا است اینکه محروم

کسی گردد ز جای گنج معلوم

اگر ناید بدست از ضعف حال است

در آن آلات و اسباب اختلالست

و گر نه وعده حق راست باشد

ز بهر هر که او را خواست باشد

نبیند مر مقام جستجو را

بجز یوسف رخی برهان او را

که از برهان رب بیند اثرها

مگر برهاند او را از خطرها

ببندندش باغلال و بزنجیر

کز او صادر نگردد ذنب و تقصیر

بود اغلال و زنجیرش تولی

ولای عبد یعنی حفظ مولی

بود فرض محبت هم واحد

بقلبی گر شود از غیب وارد

چو هم واحد آمد غیر محبوب

نماید در نظر مطرود و معیوب

نیاید هیچ در چشمش بدو نیک

نماید آفتابش قرص تاریک

بود برهان رب پس حب ساطع

که باشد میلها را جمله قاطع

هر آن میلی که ترک از خود محب کرد

بخود محبوب بازش منجذب کرد

از آن جذبش دگر عشقی فزون گشت

ز عشقش باز جذبی رهنمون گشت

بدینسان تا بکلی منجذب شد

یکی خود حب و محبوب و محب شد

چنین شخصی ولی الله باشد

در آنجا مقصد اینجا راه باشد

خود او هادی و خود مقصود و خود راه

بصورت بنده و در معنی الله

ولی هم در مراتب دارد اقسام

بود در هر مقام او را یکی نام

رجال و غوث و قطب، ابدال و اوتاد

نجیبان و نقیبان و هم افراد

که ذکر جمله بالطف و دقایق

بود مضبوط در بحرالحقایق