مراد از نور اینجا صرف ذاتست
باو قایم وجود ممکنات است
زمین و آسمان تنها نه بر پاست
ازوبل ظاهر از وی کل اشیاءست
زمین و آسمان بی آزمایش
چه ز اشیاء اعظم است اندر نمایش
در آن هستند اشیاء جمله داخل
از آنرو این مثل را شد مماثل
زمین و آسمان معنوی هم
اشارت دان بعقل و نفس اکرم
مراد آن نور بد کاصل وجود است
تمام ماسوا را زو نمود است
ز هستی در جهان پیداتری نیست
وز او اندر تجلی اظهری نیست
نبینی چون تو چیزی غیر محسوس
نداری چاره از مصباح و فانوس
از آن بهر تو حق آن را مثل کرد
بصورت نور معنی ار بدل کرد
وگر نه آنچه در اوج و حضیضند
زنور و ظلمت از وی مستقیضند
نه پنداری که ظلمت غیر نور است
حق از این هر دو در عین ظهور است
ولی چون نسبت ظلمت بعید است
مثل بر نور زد کاقرب بدید است
پس الله نور صرف و ذات بحت است
منزه از حدود فوق و تحت است
وجود بحت بیشرط و بسیط است
بکل ماسوا نورش محیط است
زجاجه قلب و روح آمد چو مصباح
شجر نفس و بدن مشکوه وضاح
ترا مصباح روح از حق منیر است
تن از مصباح روحت مستنیر است
جسد را هست منفذهای مشهور
که تا بد زان منافذ بر برون نور
چو مشکوتی که اند روی سراجست
بروی آن سراج از دل زجاج است
شود نور حیاه از قلب انشا
نماید پس سرایت اندر اعضا
زهر منفذ بنوعی جلوه گر شد
توان دیدن چوساری در بصر شد
بدینسان شم و لمس و ذوق و سمعت
دهد هر یک نشان از نور جمعت
چنین دان پنج حس باطنت را
که مرآتند روح فاطنت را
تو را دل مستنیر از نور روح است
تطورها ز نفس پرفتوح است
بود از هیکل این مصباح رخشان
مثال کوکب از گردون نمایان
و یا چون شعلهئی در لیل دیجور
بصحرائی نمایان باشد از دور
اگر نزدیک باشد این سراجت
بود تمییز قندیل و زجاجت
ز مشکوه و زجاجت ور که دوری
نباشد هیچ پیدا غیر نوری
چراغ از دور بر هر دیده در شب
نماید در بیابان همچو کوکب
که باشد ضو و تابش را بغایت
از آنرو در مثل باشد نهایت
بود روشن خود این مصباح میمون
از آن فرخ درختی کوست زیتون
نکو دانند ارباب مدارک
که زیتون را چرا خواند مبارک
درختی بود کاول در زمین رست
به بیت انبیا و مرسلین رست
دگر نفعش فزون شد درمداوا
دگر دهنش ز ادهان باشد اصفا
کنی از وی چراغی گر تو روشن
ازو اصفا نیابی هیچ روغن
از آنرو حقتعالی او تبارک
بقرآن خواند زیتون را مبارک
چنان کز روغنت روشن سراجست
ز روغن هر چراغی لاعلاج است
تطورهای نفس پر فتوحت
کند امداد بر مصباح روحت
نمایشها که هست از حال نفس است
حیات روح و دل ز امداد نفس است
چو مصباحی که از زیت است روشن
مثالش را شجر فرمود ذوالمن
وجود او نه واجب نه محل است
بلا شرقی و لا غربی مثال است
ز استعداد پنداری که بینار
همی خواهد بر افروزد بیک بار
بود یعنی فعالش بی ز تشکیک
بفعل روح بیاندازه نزدیک
دگر نور وجود و نور عقل است
که از نور علی نورت بنقل است
منور قلب و جسم اندر مقامت
بنور روح و عقل آمد مدامت
باین معنی بود «نور علی نور»
مراتب را چنین گفتند جمهور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.