گنجور

 
صفی علیشاه

شنو از قاب قوسین این اشارت

شد آن از قرب اسمائی عبارت

تقابل بین اسماء باعتبار است

که در امر الهی بر قرار است

مسما گشت بر دور وجود او

مثال دائره اندر نمود او

چو ابداء و اعاده و فاعلیت

نزول و هم صعود و قابلیت

بحق این اتتحاد است و معیت

تمیزش لیک باقی از دوئیت

خود اثنینیت اینجا اعتباریست

وجود از فرق و تمییز تو عاریست

فنای تام در در وی محق و طمس است

چو ذره‌کان فنا در ذات شمس است

رسومات صفات و ذات و افعال

شود کلی فنا در ذات فعال

نباشد ذره را هرگز وجودی

که دارد در نظر کاهی نمودی

نمودش نیست هم جز اعتباری

نه هستی باشد او را نه قراری

ز ذکر هستی‌ام نطق از بیان رفت

خود این هستی موهوم از میان رفت

حدیث آمد به پیش از ذات هستی

نماند آثاری از ذرات هستی

الا ای آنکه واحد در وجودی

نباشد جز تو را بود و نمودی

بذات خویش سلطانی و مالک

بخود باقی و باقی جمله هالک

صفی را منقطع از ما خلق کن

بکلی روی قلبش سوی حق کن

نداند تا وصولی یا فنائی

نیابد با خدا غیر از خدائی

شود خارج ز حد قاب قوسین

نه در یادش احد ماند نه اثنین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode