گنجور

 
صفی علیشاه

دگر عار عظیم اندر ضمیرت

که شد تفسیر بر مقت کبیرت

ز نقص عهد می‌باشد اشارت

که هست از قول بیفعلت امارت

اگر در جمع مردان داخلی خود

همان میگو که بروی عاملی خود

بهیچ اندازه‌ئی قابل نباشی

که گوئی آنچه را عامل نباشی

ز گفتاری که دروی نیست کردار

حذر کن تا نگیرد در گلوخار

ز قول بی‌حقیقت نزد معبود

نبد مبغوض‌تر ز اشیاء مردود

ز حق بر تک اینحال از متانت

روا باشد که جوئی استعانت

بسا لعنت بر آن دستار و ریش است

که کذبش بر خدا و خلق و خویش است

غرض لفظی که او بی‌اعتبار است

به پیش اهل غیرت سخت عار است

هر آن قولی که دروی نیست افعال

نباشد صاحبش را رو باقبال