گنجور

 
صفی علیشاه

غشاوه پرده‌ئی باشد که حایل

شود مرآت دل را در مشاغل

غشا خوانندش از بر دل نشیند

چو آید بر بصر تاریک بیند

بدل آنهم تواندکز صدا شد

صدا آن خاطره‌های ناروا شد

بود خود این صدا جز آن صدایت

که بر گوش آید آن بیمدعایت

بگوش آید اگر در ره صدائی

بود رو بر قفا کردن خطائی

غشاوه هست باری از صدایت

نه بر گوش آنکه آید از قفایت

صدای هر که بر اندازه اوست

ز نفس دون و فکر تازه اوست

غرض پیدا شود بر دل غشائی

که افتد روی مرآت از جلائی