گنجور

 
صفی علیشاه

گروهی باز از اهل تعرف

کنند اظهار عرفان از تکلف

برون آیند از باب مناقب

ز آل و اهل بیت اندر مطالب

خبرها آورند اندر فضائل

که کس نشنیده است از هیچ ناقل

خود اقوالیست آنها جمله ملفوظ

عوام از وی بسی گردند محظوظ

ثنای بحر گوید قطره در گل

ز حال خود که در گل مانده غافل

شنیده وصف دریا را ملولی

که آنرا هست عرض و عمق و طولی

ثنای بحر داند رهنوردی

که از دریا ز نعلش خاست گردی

به بحر ار متصل شد قطره مرد است

فضیلت خوان کجا دریانورد است

فضیلیت این بود گر هست منظور

که از ظلمت روی در عالم نور

فضیلیت این بود در هر مقامی

که یابد ره به آبی تشنه کامل

فضیلت این بود کاندر بیابان

نماند رهروری تنها و حیران

اگر گوئی بمقصد رفتم از راه

چرا پس نیستی ز اهل ره آگاه

بمقصود از چه ره گشتی تو و اصل

که نشناسی رفیق و راه و منزل

نشانیها که دادی اشتباه است

خلاف انفاق اهل راه است

نشانیها دو صد دادند و حق بود

خلاف جمله گفتن بینی هزاران

خلاف جمله گر شخصی رود راه

دلیل است اینکه نبود از ره آگاه

نمودند آفتاب و ماه جمعی

تو نفی کل کنی بی‌نور شمعی

دلیلت اینکه من مداح ما هم

بنور او بتخمینی گواهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode