گنجور

 
صفی علیشاه

دگر از اولیا عبدالمعید است

که هر دوم بر حقش عودی جدیداست

کند حق آگه او از معادش

بعود خلق و خویش است اعتمادش

چو بیند بر حق اشیاء را اعادت

دهد دل را بسوی عود عادت

بر او روشن شود حال عواقب

که امر عاقبت را یافت واجب

بحسن حال خود کوشد ز اقبال

که بیند بوده نیکو اصل احوال

نبود آنجا بجز خیر و سعادت

کند کسب سعادت را زیادت

باذن حق نماید عود بروی

همان اذن است است کورا آید از پی

نباشد اذن حق بر کسب حالی

که معدوم است اصلش هم ضلالی

ز دریا آب در جوئی روان شد

بجو با تیرگیها تو امان شد

بدریا گر کنی برگشت از جو

نه بینی آب خود جز صاف و نیکو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode