گنجور

 
صفی علیشاه

بود عبدالعفوت در جنایات

همانا واسطه کل خطیئات

نبیند هیچ در جائی جنایت

مگر او را کند عفو از عنایت

چنین دیدم که در ایام سابق

ز دنیا رفت مردی ناموافق

چو سنجیدند اعمالش ز هر سو

تهی بد نامه‌اش ز اعمال نیکو

جز این کو بود مردی بامیاسر

بسی می‌کرد عفو از کل معسر

غلامانرا سپردی بی زدستان

که بنمایند عفو از تنگدستان

ملایک را خطاب آمد ز خالق

که من اولی بعفوم از خلایق

من از وی کرده بودم عفوز آن پیش

که عفو از وی شود صادر بدرویش

نمودم عفو و از بهر نجاتش

بدل کرد بخوبی سیئاتش

گذشت او کرد از چون خود گدائی

زوی چون نگذرد کامل غنائی