بود گر معنی موتت به نیت
شد آن قمع هواهای طبیعت
بود در اصطلاح قوم مردن
بترک آرزوها جمله کردن
گذشتن از همه لذات و شهوات
نگشتن گرد نفس و مقتضیات
نباشد جز که از نفس پرأفت
هواهائی که بینی در طبیعت
چون میل نفس گردد سوی اسفل
شود مرقلب را جاذب بأنزل
بمیرد از حیات معنوی قلب
شود ز او نور علم و معرفت سلب
بتیه جهل و نادانی شود گم
بود در زمره انعام و بلهم
بمیرد ور که نفس از آرزوها
هم از میل مجاز و خلق و خوها
نماید قلب رو بر عالم قدس
چه او را هم بآن عالم بود انس
محبت باشدش بالطبع و بالاصل
بملک قدس و هم بروی شود وصل
رسد او را حیات و نور ذاتی
که نوبد در ردیف او مماتی
فلاطون داده خود فتوی زیاده
بر این موتت ز «موتوابالاراده»
کزان پس بالطبیعه زنده گردی
در اقلیم بقا پاینده گردی
بود فرموده جعفر موت توبت
که هست از ما سواللهت بنوبت
نه تنها توبهات از سیئات است
که هم از هر چیز حتی از وجود است
نه تنها مردنست از دارناسوت
که هم باید گذشت از ملک لاهوت
نه تنها کن تو ممکن را فراموش
که باید شد هم از واجب کفنپوش
پس از مردن مشو بند حیاتش
گذر کن هم ز اسماء و صفاتش
بقاها کایدت بعد از فناها
قلندر شو بمیر از آن بقاها
مراتب راز عشقش زیر پی کن
به پیشت هر چه آید ترک وی کن
غمی جو کز پیش شادی نخواهی
خرابی شو که آبادی نخواهی
چو مردی هم ز ممکن هم ز واجب
گذشتی از مقامات و مراتب
سراغی از صفی گر در مقامی
شدت بر روی رسان از ما سلامی
که او آواره از کون و مکان شد
نه تنها بیکس و بیخانمان شد
و را هر جا نشست از ضعف راندند
بهر دامی فتار او را رهاندند
نرفت از خود بزنجیرش کشدیند
بقهرش بند هر قیدی بریدند
بمرد او از جمادی و نباتی
دگر از رتبه وصفی و ذاتی
امید از ممکناتش منقطع گشت
غبار و همش از ره مرتفع گشت
نماند او را غم بیگانه و خویش
شد آزاد از خیال مذهب و کیش
چه در کثرت نماند آثار و نامش
یقین بود اینکه وحدت شد مقامش
از آنجا هم کشیدیدنش که برخیز
یکی خاک فنائی جو بسر ریز
از این موت و مکانها حاصلی نیست
تو را جز لامکانی منزلی نیست
مراد از لامکانی بسی نشانیست
که آخر موت ارباب معانیست
کند خود را و موتش را فراموش
فتد ز ادراک هستی مست و مدهوش
صفی را خنده آید کز قساوت
کند هر کس باو نوعی عداوت
باقسماش کنند از رتبه زایل
بآزارش شوند از کینه مایل
از آنغافل که با اهل فنا جنگ
بود چون آنکه بر دریا زدن سنگ
نه دریا پر شود از سنگ اطفال
نه بر خشم آید از غوغای جهال
فقیر از طعن کس گرد نه دلتنگ
زنند این غافلان برجام خود سنگ
صفی کی بر ستوه آید ز کوران
خورد چندار لگدها زین ستوران
نمیی تا خود از خلق و خصالت
نباشد درک حال اهل حالت
نیابی سر اینمعنی که درویش
ندارد چون ز جور خلق تشویش
نگیرد در مقامی نقش و رنگی
نباشد با گروهش صلح و جنگی
نباشد یادش از موجود و معدوم
که تا گردد از آن خورسند و مهمور
چه پروامرده را از ننگ و از نام
بفکرش کی رسد تعریف و دشنام
دمی از خود بمیر آنگه توقف
نما درحال ارباب تصوف
بمیر از خود دمی وانگه نظر کن
در اینعالم یکی سیر دگر کن
به بین تا چیست سر موت احمر
که آن باشد خلاف نفس ابتر
نبی گوید جهاد اکبر اینست
که راجع بر جهاد مشرکین است
خود این راموت جامع گفته صوفی
در این بستر براحت خفته صوفی
هر آن مرد از هوای نفس گمراه
حیات ازمعرفت یابد بدلخواه
بمیرد از جهالت پس شود وی
بنور علم و عرفان هر نفس حی
«او من کان میتا» در عبارت
«فاحییناه» زین آمد اشارت
که باید مرد از نفس و هواها
شدن پس زنده بر نور و نواها
بمیری گر یکی زین زندگانی
که داری پس بحق باقی بمانی
ره مردن طلب کن گر فقیری
مدد جو اول از روشن ضمیری
نگردد بسته نفس از هیچبندی
مگر از حبل عشق آری کمندی
بطاعتها که داری در تعبد
ز ورد و ذکر و قرآن و تهجد
صلوه وصوم و حج اطعام و ایثار
نگردد خسته زینها نفس غدار
کند بل همرهی در جمله اعمال
که پنداری تو را یار است و هم حال
مگر که آری بکف دامان یاری
شوی در راه عشق او غباری
بدست او دهی دستی به پیمان
به پیش حکم او برخیزی از جان
رود سوی نشست از این قبولیت
پیاپی زانوی نفس جهولت
تو گوئی نفس برفی در سبد بود
هلاکش نزد خورشد اسد بود
از آنرو حمل هر باری بعادت
نماید غیرتمکین واردات
بآسانی بهر طاعت دهد دل
بجز تمکین کش آید سخت مشکل
از آن گوید محقق نفس و ابلیس
یکی بودند اندر کبر و تلبیس
ز سجده آدم آن سرکش ابا کرد
باظهار منیت ابتدا کرد
کسی کورا طبیعت گشت غالب
نگردد جز باهل طبع راغب
از آن نفس تو جز اماره نبود
کت از میل طبیعت چاره نبود
اگر گاهی کنی ترک مرادش
برآید آه تشویش از نهادش
وگر لوامه باشد در اقامت
کند خود را ز فعل بد ملامت
وگر یکجا نمائی ترک میلش
فتد آتش بخرمنها و خیلش
ولی این بس تو را دشوار باشد
مگر عون الهت یار باشد
که تا نفس تو گردد مطمئنه
شود فارغ ز تلوین و مظنه
غرض باشد گر از پیری افاضت
بود به نفس را از هر ریاضت
چه تمکین واردات خیزداز عشق
خضوع آید هوا بگریزد از عشق
چو عشق آمد حریف صد سوار است
از و نفس موسوس خوار و زار است
چو عشق آمد ز نفس ایمن توان بود
که عشق از فتنها دارالامان بود
نماند عشق برجا حرف و نقلی
نشان از قبح نفس وحسن عقلی
چو عشق آمد وداع کفر و دین است
کجا داند که آن دزد این امین است
نه تنها سوخت نازش ما و من را
که سوزد روح و نفس و قلب و تن را
بسوزد نفس و نارد در مظنه
که این امار بد یا مطمئنه
ولی بیعشق پای نفس باز است
ز هر سو بر تو دست او بد یا مطمئنه
ولی بیعشق پای نفس باز است
ز هر سو بر تو دست او دراز است
اگر مردی بمیرانش باقسام
مراین خود موت جامع باشدش نام
از اینرو جامعاند را اصطلاح است
که نفس ار مرد حالت بر صلاح است
ز موت نفس هر موتی شود سهل
که بس ترکیبها او راست در جهل
اگر شد موت احمر حاصل تو
دگر موتی نباشد مشکل تو
مراد از موت احمر موت نفس است
حیات روح و عقل از فوت نفس است
اگر نفسی بمیرد حسن بخت است
از آن پس جوع و عریانی نه سخت است
بود مر موت ابیض جوع درویش
رجوعش نیست هرگز ضعف و تشویش
شود زین موت وجه قلبش ابیض
بحق چون کار قوتش شد مفوض
رسد پس فطنتی او را بباطن
حیاتی آیدش بر قلب فاطن
نه هر کس را نشاند حق بر این خوان
شکم جز مرد را نبود بفرمان
نباشد میل حیوان جز بخوردن
خورد کی آنکه دارد دل بمردن
بود آنموت اخضر بیمناعت
که پوشی کهنه ثوبی از قناعت
گذاری جامه نو را باطفال
سپاری این تجملها بجهال
نیرزد جامهات گر قدر کاهی
چه باک او را اگر پوشیده شاهی
خوش آن ثوبی که زیرش بحر جانست
چو لیلی کافتابش در میان است
بود ایذای خلقت موت اسود
صفی این موت را دیده است بیحد
ز خلق از هیچ آزاری نرنجید
که در آزار خود خلقی نسنجید
سخنهائی که آن بس دلشکن بود
شنیدم لیک دانستم ز من بود
ز طعن خلق خوردم هر چه خنجر
شد آن دلدار با من مهربانتر
عیان گشت اینکه هر زخمی که از خلق
رسد بیرون بتی اندازد از دلق
دغلهائی که باشد فرقه فرقه
نهان از هر جهت در زیر خرقه
بود مر نفس قدسی را علایق
ز وصل یار و الطافش عوایق
مرا از خلق خستها شرف شد
که از راهم موانع برطرف شد
بهر روزی مرا بود انتظاری
که بر دل آیدم از خلق خاری
شبم دلدار میگفت آن سخنها
که بشنیدی بیان کن ز انجمنها
نپنداری که بود آنها ز خلقت
منت گفتم چه بود آلوده دلقت
مگر تا واقف از سالوس باشی
مبادا با ریا مأنوس باشی
مدار این غم که کج یار است گفتند
خلایق هر چه امر ماست گفتند
بمیر از مدح و دم خلق و خوش باش
بدور از طعم شیرین و ترش باش
بتعریف آنچه خوردی طعمه قی کن
بتکذیب آنچه دید خاک پی کن
بمان این نیک و بدها جمله برزیر
بموت خویشتن گو چار تکبیر
که آن خود کاشف از موت سیاهست
فنای ذات عارف در الهست
سوادالوجه فیالدارین این است
سیهروئی در این صورت یقین است
ز دامان تو خیز گرد امکان
نهبینی جز حق اندر عین ایمان
شود چون با تو محبوبت هم آغوش
زیادت ما سوا گردد فراموش
چو خواهد بر تو او جور خلایق
ز جان برجور خلقان باش شایق
به پشت سرفکن کون و مکان را
خود و خلق و زمین و آسمانرا
تو حسن موت اگر داری مسلم
بمیر از غیر حق و الله اعلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره مفهوم "مرگ" و "زندگی معنوی" در تصوف و عرفان اسلامی است. نویسنده به تفصیل توضیح میدهد که مرگ حقیقی، گذر از خواستههای نفس و آرزوهاست و به معنای رها شدن از بندهای دنیوی و رسیدن به حیات معنوی و معرفتی است.
از نظر نویسنده، مرگ تنها به معنای پایان حیات جسمی نیست، بلکه باید مردن از تمایلات دنیوی، جهل و نادانی باشد تا روح به حیات حقیقی برسد. او تأکید میکند که انسان باید از هر نوع وابستگی به دنیا و مادیات فاصله بگیرد و به عالم قدس بپیوندد.
نویسنده همچنین به مفهوم عشق در مسیر معنوی اشاره میکند و آن را عامل رهایی از قید و بندهای نفس میداند. به عقیده او، عشق موجب میشود که انسان از پیچیدگیها و داوریهای دنیایی فارغ شود و به حقیقت وجود نزدیکتر گردد.
در نهایت، متن به یک زندگی پاک و دور از تعلقات مادی و دنیوی اشاره دارد که در آن فرد برای رسیدن به حقیقت و وحدت با خداوند، باید از خود و خواستههایش بمیرد.
هوش مصنوعی: اگر معنای مرگت در نیت باشد، آنگاه برآورده شدن آرزوهای دنیایی را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: در فرهنگ مردم، مرگ به معنای پایان آرزوها و خواستههاست، به گونهای که همه آرزوها به یکباره به پایان میرسند.
هوش مصنوعی: گذشتن از تمام لذتها و خواستههای نفسانی، و فراتر رفتن از نیازها و تمایلات انسانی.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در طبیعت میبینی، نفسهای پر از عشق و تمایلاتی است که از دل برمیخیزند.
هوش مصنوعی: وقتی که تمایل نفس به طرف پایین برود، دل نیز به چیزهای پست و پایینتر کشیده میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از زندگی روحانی بمیرد، دلش نور علم و شناخت را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: در دامان جهل و نادانی، انسان به حیوانات نزدیکتر میشود و از خرد و فهم دور میافتد.
هوش مصنوعی: انسانی که تنها به آرزوها و خواستههای غیرواقعی دل بسپارد، در حقیقت زندگی را از دست میدهد. زندگی بدون امید و آرزو، به مرگ شبیه است.
هوش مصنوعی: دل به عالم قدسی توجه میکند، زیرا او نیز با آن عالم ارتباط و آشنایی دارد.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به طور طبیعی و از ابتدا با ملکوت پاک و مقدس در ارتباط است و به همین دلیل، آن عشق به وصالی عمیق و نزدیک میانجامد.
هوش مصنوعی: او به زندگی و نور واقعی میرسد، که در صف او، مرگ جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: فلاطون تأکید کرده که مرگ فقط به معنای پایان زندگی نیست، بلکه ممکن است به شکل دیگری از وجود یا تحول در نظر گرفته شود. در واقع، او به این موضوع پرداخته که مرگ میتواند بخشی از یک فرآیند بزرگتر باشد و صرفاً به معنای از دست دادن حیات نیست.
هوش مصنوعی: از آنجا که به طور طبیعی زنده میمانی، در سرزمین جاودانگی پایدار خواهی ماند.
هوش مصنوعی: حضرت جعفر فرمودهاند: اگر مردی بخواهد به ما شباهت پیدا کند، باید از ما پاسخی بپرسد.
هوش مصنوعی: توبهات فقط مربوط به گناهانت نیست، بلکه باید از هر چیزی حتی از وجود خودت بازگشتی داشته باشی.
هوش مصنوعی: مرگ تنها پایان زندگی در این دنیای مادی نیست، بلکه باید از دنیای روحانی و ملکوتی نیز گذشت و به سوی آن حرکت کرد.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که نباید فقط به کارهای ممکن اکتفا کنی، بلکه باید فراموش کنی که از ضروریات هم باید جدا شوی و به حالت دیگری درآیی.
هوش مصنوعی: پس از مرگ، دیگر به زندگی وابسته نباش و از نامها و ویژگیهای او فراتر برو.
هوش مصنوعی: پس از زوال و نابودی، به دنبال جاودانگی نباش؛ باید از این جاودانگی بگذر و همچون یک قلندر باشی، به همین خاطر از آن بقاها بگذر و بمیر.
هوش مصنوعی: رازهای عشق او را با دقت درک کن و هر چه در راهت قرار گیرد، از او دوری کن.
هوش مصنوعی: غم را به جان بپذیر، چون شادی در دسترس نخواهی داشت. پس برای پیشرفت و سازندگی تلاش کن، چون اگر به این سمت نروی، هیچ آبادانی هم نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از مرزهای ممکنات و واجبات فراتر رود، به مقامها و مراحل بالاتری دست مییابد.
هوش مصنوعی: اگر در موقعیتی هستی که به صفی دسترسی داری، از ما سلامی به او برسان.
هوش مصنوعی: او به شدت از جامعه و مکانی که در آن زندگی میکرد دور افتاده و نه تنها در زندگیاش احساس تنهایی و بیخانمانی میکند، بلکه در واقع از همه چیز و همه جا بیخبر و آواره شده است.
هوش مصنوعی: او را در هر مکانی به خاطر ناتوانی از خود راندند و به همین دلیل برای جلوگیری از گرفتار شدنش در دامها، او را نجات دادند.
هوش مصنوعی: او از چنگال بند و زنجیری که به او بسته بودند، رها نشد و با قهر و خشونت، همهی محدودیتها را شکست.
هوش مصنوعی: انسان از مرتبههای مختلفی از وجود رشد میکند؛ برخی از مراحل مانند حالت سنگ، یا گیاه، و بعد به مراحل بالاتری مانند جسم و ویژگیهای ذاتی میرسد.
هوش مصنوعی: امید من از چیزهایی که ممکن بود، قطع شد و غبار نیز از راهها برطرف گردید.
هوش مصنوعی: او دیگر نگران غمهای دیگران یا نزدیکانش نیست و از افکار مربوط به مذهب و آیین خود رها شده است.
هوش مصنوعی: هیچ اثر و نشانی از کثرت باقی نخواهد ماند و به یقین میتوان گفت که مقام او در وحدت است.
هوش مصنوعی: از آنجا که به خاطر برخاستن شما به آنجا رفتید، یکی از خاکهای فنا را بر سر بریزید.
هوش مصنوعی: از این مرگ و مکانها برای تو فایدهای وجود ندارد، جز اینکه جایی نامتعارف برای زندگیات نیست.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اشاره به جایی فراتر از مکان و زمان دارد و نشاندهندهی نقطهای است که پایان زندگی معنوی و فکری است. به عبارتی، این نشانهها ما را به درک عمیقتری از مفاهیم ورای زندگی مادی هدایت میکنند.
هوش مصنوعی: انسان در پی زندگی، خود و مرگش را فراموش میکند و در حالتی از مستی و شگفتی نسبت به وجود و هستی غرق میشود.
هوش مصنوعی: صفی که انسانی مهربان و خوشخلق است، از دل سنگی کسانی که با او دشمنی میکنند، میخندد و بر اساس ستمگری آنها به شوق میآید.
هوش مصنوعی: آنها از بخششهای معشوق بهرهمند میشوند، اما وقتی به رتبهای پایین میرسند، به علت کینهای که دارند به او آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: کسی که با اهل فنا و نابودی درگیر است، مانند کسی است که سنگی به دریا میزند. این کار بیفایده و بیاثر است.
هوش مصنوعی: دریا هرگز از سنگهای کوچک کودکان پر نخواهد شد و از هیاهوی نادانان هم برنمیآشوبد.
هوش مصنوعی: فقیر از سرزنش دیگران ناراحت نمیشود، زیرا این نادانها، خودشان هستند که به مشکلات خودشان توجه نمیکنند.
هوش مصنوعی: یک فرد پاک و بیآلایش چگونه میتواند از ظلمهای مکرر و بیرحمانهٔ عدهای دچار خستگی و ناامیدی شود، به خصوص وقتی که هر روز از سمهای زیانبار آنها آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت از ویژگیها و احوال دیگران آگاه نباشی، نمیتوانی حال و وضع آنها را درک کنی.
هوش مصنوعی: شما نمیتوانید به عمق این حقیقت پیببرید، زیرا درویش از آزار و ظلم مردم آزرده خاطر است.
هوش مصنوعی: در جایی که آرامش و جنگ موجود نباشد، هیچ شکلی از تأثیر و زیبایی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از وجود و عدم او یاد نمیشود تا زمانی که از این یادها شاد و دلشاد شود.
هوش مصنوعی: آنچه به یک پرنده مرده ارتباط دارد، ننگ و نام او است. چه کسی به فکر تعریف یا توهین به او خواهد بود؟
هوش مصنوعی: لحظهای از خود فارغ شو و سپس در مقام استادان سیر و سلوک قرار بگیر.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خودت فکر کنی و به زندگیات مشغول باشی، باید لحظهای از خودت جدا شوی و به دنیای اطرافت نگاهی بیندازی. با این نگاه تازه میتوانی چیزهای جدیدی را ببینی و تجربه کنی.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که سرِ مرگِ سرخ چیست، زیرا آن چیزی است که برخلاف جانِ ناقص است.
هوش مصنوعی: پیام این بیت این است که بزرگترین جهاد، مبارزه با نفس و تمایلات درونی انسان است. این نوع جهاد، به مبارزه با شرک و ناپاکیهای درونی مربوط میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به بیان حالت و موقعیت صوفیای اشاره دارد که در آرامش و سکوت بر بستر خوابیده است. به نظر میرسد که او در حالتی تمامعیار و عمیق از سکوت و آرامش به سر میبرد، به گونهای که همه چیز به خوبی در دست اوست و نگران چیزی نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت تأثیر خواستههای نفسانی خود قرار گیرد، از راستی و شناخت واقعی زندگی دور میشود.
هوش مصنوعی: کسی که از نادانی بمیرد، با هر نفس خود به نور علم و شناخت زنده میشود.
هوش مصنوعی: در این عبارت به مفهوم زنده کردن موجودی اشاره شده است. به نوعی، از مرگ به زندگی برگشتن نشاندهنده تحول و تجدید حیات است. این موضوع بر اهمیت زندگی و زنده شدن از حالت عدم وجود تاکید دارد.
هوش مصنوعی: آدمی باید از خواستهها و تمایلات نفسانی خود بگذرد و سپس با نور و آهنگهای روحانی زندگی کند.
هوش مصنوعی: اگر یکی از این زندگیهایی که داری از دست برود، با این حال به حق باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی مرگ و حقیقت هستی، در حالی که فقیر هستی، ابتدا از روشنایی و آگاهی ذهنی خود یاری بگیر.
هوش مصنوعی: هیچ بندی نمیتواند نفس انسان را محدود کند، جز بند عشق که به مانند کمند متصل کننده است.
هوش مصنوعی: با عبادتهای خود، از جمله قرائت قرآن، ذکر گفتن و نماز شب، خود را آماده کردهای.
هوش مصنوعی: نماز و روزه و حج و اطعام و ایثار، هرگز نمیتوانند نفس فریبکار و ناپاک را خسته کنند.
هوش مصنوعی: در تمام کارها، گمان نکن که تنها خودت هستی که مشغول هستی؛ بلکه بدان که ممکن است راهنمایی و یاری از جانب دیگران نیز در کارهایت حضور داشته باشد و تو از آن بیخبری.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که با دستانی پر از محبت و یاری در مسیر عشق او گام برداری و در این راه غبار عشق را بر خود نشانی؟
هوش مصنوعی: اگر به او اعتماد کنی و دستانت را که بر پیمان است به او بسپاری، باید از دل به سخنان و دستورات او پایبند باشی و به آنها عمل کنی.
هوش مصنوعی: رود در مسیر خود به سمت نشستن میرود و این نتیجهای از پذیرش مکرر اوست. در این حال، انسان باید زانوهای خود را در برابر نفس و جهالتش خم کند.
هوش مصنوعی: انگار که نفس مانند برفی در سبدی قرار داشته و هنگامی که نور خورشید میتابد، آن برف ذوب میشود و از بین میرود.
هوش مصنوعی: به خاطر این که هر کسی به عادت خود بار و مسئولیتهایش را به دوش میکشد، مگر کسانی که در یک موقعیت خاص قرار میگیرند و نمیتوانند به راحتی به آن عادت ادامه دهند.
هوش مصنوعی: دل به راحتی برای انجام کارهای نیک و بندگی تسلیم میشود، اما اگر بخواهد سر تسلیم فرود نیاورد، کار بسیار دشواری خواهد بود.
هوش مصنوعی: نفس انسان و ابلیس هر دو در ویژگیهایی مانند خودبزرگبینی و فریبندگی مشترک هستند.
هوش مصنوعی: از سجدهی آدم، او که سرکشی کرد و با نشان دادن خودخواهی، نخستین گام را برداشت.
هوش مصنوعی: کسی که به طبیعت خود توجه نکند و بر آن تسلط پیدا نکند، نمیتواند به موفقیت و برتری دست یابد مگر اینکه به خصوصیات روحی و علاقهمندیهای خودش توجه کند.
هوش مصنوعی: از آن نفس تو چیزی جز نشانهای وجود نداشت و از روی تمایل طبیعی راهی برای فرار نبود.
هوش مصنوعی: اگر گاهی از خواستهاش صرفنظر کنی، آرامش و راحتیاش به دست میآید.
هوش مصنوعی: اگر وجدان انسان به او بگوید که در آنجا بماند، باید خود را از کارهای ناپسند سرزنش کند.
هوش مصنوعی: اگر او را در یک جا جمع کنی، میل و اشتیاقش برطرف میشود و این باعث میشود که آتش در خرمنها و انبوهش کاهش یابد.
هوش مصنوعی: اما این کار برای تو دشوار خواهد بود، مگر اینکه یاری الهی به کمک تو بیاید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس تو آرام و مطمئن شود، از نگرانیها و تبدیلات رهایی پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: اگر هدف از پیر شدن و سالخوردگی به دست آوردن فضیلت باشد، باید نفس را از هر گونه زحمت و ریاضت خالی و آزاد کرد.
هوش مصنوعی: عشق به قدری قدرت و عظمت دارد که انسان را متمکّن و تسلیم میکند، به طوری که حتی هوای اطراف نیز از تأثیر آن فرار میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق وارد میشود، مانند سوارانی قدرتمند و پرجستجو است، در حالی که نفس انسان در برابر آن، ضعیف و ناتوان میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق از نفس آرام و امن میشود، میتوان گفت که عشق مکانیست امن و دور از فتنهها و آزرمها.
هوش مصنوعی: عشق واقعی باقی نمیماند و تنها حرفها و نقلها به جا میمانند، که نشان دهندهی نقص در نفس و زیبایی در عقل است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل مینشیند، مرزهایی مانند کفر و دین دیگر معنایی ندارند. هیچکس نمیداند که این عشق که مانند دزدی میزند، در واقع چه خوبی و امانتی را با خود به همراه دارد.
هوش مصنوعی: نه فقط عشق و زیبایی او باعث آتش گرفتن دل و جان ما شد، بلکه روح و نفس و بدنمان را نیز میسوزاند.
هوش مصنوعی: نفس انسانی که به انگیزههای ناپسند دچار است، باید به درد بیفتد و بسوزد. در این دنیا، وضعیتهایی که به نظر ناپسند میآیند، ممکن است در واقع خوب و مطمئن باشند.
هوش مصنوعی: بدون عشق، نفس انسان به راحتی به هر سمتی کشیده میشود. در این وضعیت، فرد نمیتواند به درستی به خود اطمینان داشته باشد یا به دیگران اعتماد کند.
هوش مصنوعی: اما در absence of love، نفس آزادی و قدرت خود را نشان میدهد و از هر طرف، دست محبت و خواست به سمت تو دراز است.
هوش مصنوعی: اگر مردی را بکشید، با تمام ویژگیهایش، مرگ او باید به طور کامل شناخته شود.
هوش مصنوعی: در نتیجه، افرادی که در حالتی نیکو و اصلاح شده قرار دارند، مورد توجه و اهمیت ویژهای قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: مرگ هر چیزی آسانتر از مرگ نفس انسان است، زیرا او در نادانی و پیچیدگیهای مختلف غرق است.
هوش مصنوعی: اگر مرگ با رنگ سرخ برای تو به وقوع پیوسته باشد، دیگر مرگ دیگری برای تو دشوار نخواهد بود.
هوش مصنوعی: مراد از مرگ سرخ، از دست دادن جان است؛ زندگی روح و عقل بستگی به وجود جان دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بمیرد، میتوان آن را به عنوان نشانهای از رفتار خوب سرنوشت دانست. بعد از آن، گرسنگی و بیپوششی دیگر مشکل نخواهند بود.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که مرگ مثل یک رنگ سفید است و گرسنگی درویش به آن اندازه است که هیچ وقت به ضعف و سردرگمی نمیانجامد؛ یعنی او هرگز از گرسنگی و سختی به ناامیدی دچار نمیشود.
هوش مصنوعی: وقتی شخصی به مرگ میرسد، چهرهاش به مانند قلبش روشن و سفید میشود، زیرا کارهایش به دست قدرت و نیرو واگذار شده است.
هوش مصنوعی: فهم و درک عمیق او، به باطن زندگی پی میبرد و این زندگی در دل او روشن میشود.
هوش مصنوعی: فقط هر کسی که لایق باشد، حق نمیتواند او را به این سفره دعوت کند. تنها مردان واقعی میتوانند به این مقام برسند.
هوش مصنوعی: حیوان فقط میل به خوردن دارد و هیچ خواسته دیگری ندارد. اما کسانی که دل دارند، نمیتوانند به راحتی بمیرا.
هوش مصنوعی: من به مانند گیاه سبز و خرم هستم که در زندگیام از خواستههای بیپایان دوری میکنم و با پوشیدن لباس کهنهای از قناعت و رضایت، خود را راضی نگه میدارم.
هوش مصنوعی: لباس نو را به کودکان میسپاری، این تجملات را به نادانان واگذار میکنی.
هوش مصنوعی: اگر لباسی که به تن داری ارزشی کمتر از کاه داشته باشد، چه اهمیتی دارد؟ او را که بر تن داری، اگر پادشاه باشد، به حساب بیاور.
هوش مصنوعی: لباسی خوش رنگ و زیباست که در زیرش جان و زندگی نهفته باشد، مانند لیلی که در دل خود خورشید را دارد.
هوش مصنوعی: خلقت، مانند یک نشانه از مرگ است و این مرگ که به شکل تاریکی و غم جلوهگر میشود، به صورت نامحدود قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: از دیگران ناراحت نشوید، زیرا وقتی شما به دیگران آسیب میزنید، نمیتوانید بیدلیل آنها را محکوم کنید.
هوش مصنوعی: سخنانی را که بسیار ناراحتکننده بود شنیدم، اما فهمیدم که من هم در آن دخالت داشتم.
هوش مصنوعی: من از سخنهای تند و گزنده مردم به شدت آزردهام، اما آن کسی که به او علاقهمندم، با من بیشتر مهربانی میکند.
هوش مصنوعی: آشکار شد که هر ضربهای که از سوی مردم به ما برسد، باعث میشود که ما پردهای از پوشش خود برداریم.
هوش مصنوعی: در اینجا به وجود نگرانیها و مشکلاتی اشاره شده که به صورت پنهان و در زیر ظاهر بیرونی شخص وجود دارند، و این دغدغهها از جهات مختلفی خودشان را نشان میدهند. این یکنواختی ظاهری نمیتواند نشاندهنده پیچیدگیهای درونی باشد.
هوش مصنوعی: نفس قدسی به محبت و ارتباط با معشوق مشغول است، اما این پیوندها به خاطر محبت و رحمت او موانعی نیز ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: من از دست مردم به اندارهای خسته شدم که به خاطر این خستگی، موانع و مشکلاتی که در مسیرم بود، برطرف شد.
هوش مصنوعی: هر روز منتظرم که به خاطر مردم، دلی آزرده پیدا کنم.
هوش مصنوعی: دلدارم در شب گفتم رازهایی را که شنیدهای، حالا تو هم از آن صحبت کن و از محافل بگو.
هوش مصنوعی: حساب نکن که آنها از روی محبت و لطف خلق شدهاند، حقیقت این است که دل تو به بدیها آلوده است.
هوش مصنوعی: برای این که به حقیقت پی ببری و از فریبکاری آگاه شوی، لازم است که با نفاق و ریا آشنا نباشی و از آن دوری کنی.
هوش مصنوعی: این غم را در نظر بگیر که یارمان دچار کجی و بیوفایی است. مردم میگویند هر چیزی که به ما مربوط میشود، به خواست ماست.
هوش مصنوعی: از ستایش و گفتوگوی مردم رنجیدهخاطر نشو و بهتر است که از لذتهای شیرین و تلخ زندگی دور بمانی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که خوردی، به آن شک نکن و آن را به عنوان طعمه بپذیر. اما هر چیزی که دیدی، باید به آن شک کنی و آن را پایین بیاوری.
هوش مصنوعی: بمان و تمامی خوب و بدها را در زیر به خاطر مرگ خود به چهار تکبیر بگو.
هوش مصنوعی: اینکه خود، گواهی بر مرگ تاریک است، یعنی از بین رفتن وجود عارف در خداوند است.
هوش مصنوعی: سفیدی چهره در زندگی دنیا و آخرت به این معناست که در این دنیا سیاهرو بودن نشان از واقعیات و حقایق است.
هوش مصنوعی: از دامن تو برمیخیزد که در جهان امکان، جز حقیقت را در چشم ایمان نمیتوان دید.
هوش مصنوعی: وقتی که معشوقت در آغوش تو باشد، همه چیز به جز او از یاد تو میرود و سراغی از آنها نمیگیری.
هوش مصنوعی: وقتی که او بخواهد بر تو ظلم کند، از جانت بایستی بر ظلم دیگران شکیبا باشی و تحمل کنی.
هوش مصنوعی: به خودت افتخار کن و بر دنیای اطرافت و همه موجودات و آسمان و زمین توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی مرگ را داری، باید به طور یقین از غیر حق بمیری و خداوند به همه چیز داناتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.