بود عبدالمذل در علم و احوال
ز یزدان مظهر او بر وصف اذلال
هر آنکس را بظاهر یا بباطن
ز حق شد حتم ذلت در مواطن
بود او واسطه ضعف و ذلالش
شوند اعدای حق خوار از خیالش
عدو اولیا اعدای حقند
که بر ذلت هم از حق مستحقند
وگر نه ذات مطلق را عدو نیست
بعالم دشمنی از بهر او نیست
کسی با خود نگردد هیچ دشمن
زند لیک از طمع شمشیر بر تن
چو شد تن چاک مرگش در طلب بود
بجان خویش دشمن زین سبب بود
صفی را باز هم تحقیق خاصی است
که آنرا نزد صوفی اختصاصی است
چو حق در هستی اشیاء اصیل است
عجب دارم اگر شیئی ذلیل است
بود ذل گر که باشد سیر موضوع
همانا وضع شیی در غیر موضوع
بود در عزتش بر تاج شاهی
باو هم حاجت است آنجا کماهی
بکهدان ارفتد میدان تو خوارش
ندارد ز آنکه آنجا کس بکارش
سلاح اندر کف مردان عزیز است
ذلیل است ار بدست دزد و هیز است
بنزد مرد مشرک علم توحید
ذلیل است این تو را کافیست دردید
بدینسان هر وجودی در نظامش
ذلیل است ار نباشد در مقامش
خود اینهم در نظام تام عرض است
که ذلت بهر شیئی هست و فرض است
بود عبدالمذل آنکس که از وی
رسد ذلت بجای خویش بر شیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.