گنجور

 
صفی علیشاه

گرت محو عبودیت بود فهم

بری از محوعین عبد هم سهم

وی اسقاط اضافت از وجود است

سوی اعیان که بودی بی نمود است

بود اعیان شئون ذات حضرت

که ظاهر گشت اندر واحدیت

در آنحضرت بحکم عالمیت

هویدا گشت از غیب هویت

خود اعیانند معدومات مطلق

در آن گردید ظاهر هستی حق

وجود حق در آن ظاهر بذاتست

بعلم آثارعین ممکنات است

بصورتها خود اعیانست معلوم

هم اعیان نیست الا کون معدوم

وجود محض الا عین حق نیست

اضافه غیر نسبت در نسق نیست

مر او را نیست در خارج وجودی

که باشد فعل و تأثیرش ببودی

همه افعال و تأثیرات تابع

بود بهر وجود اندر مصانع

نه خود معدوم را فعل است و تأثیر

نه موجود است غیر از حق بتقدیر

پس او عابد بود با نسبت عبد

تقید یافت چون در صورت عبد

چه آنهم هست شانی از شئونات

شئوناتی که باشد صادر از ذات

بود معبود هم از حیث اطلاق

بهر عبدی از این حیث است مشتاق

تو عین بد باقی در عدم دان

عدم را کون علمی در رقم دان

بود پس عبد ممحو و عبودت

بذات و وصف در عین حقیقت

بود تند ار در اینمعنی کمیت

دلیل آمد رمیت ما رمیت

سه تن را حق بنحوی نیست ثالث

دو صد شرک از ثلاثه گشت حادث

سه تن را ور بود رابع خطا نیست

چو او اندر شما ر ماسوا نیست

بود پاک از شمار ماسوی الله

ولیکن باشمار جمله همراه