گنجور

 
صفی علیشاه

عقاب از عقل اول در حقیقت

شده تعبیر نزد اهل صفوت

هم آن کلی طبیعت را عقابش

عجب نبود که خوانی در خطابش

به نفس ناطقه گونید ورقا

که شد صید عقاب عقل یکجا

عقاب آنسان که مرغانرا کند صید

رباید نفسها را عقل بیقید

برد تا از حضیض ملک ناسوت

خود او را برفضای اوج لاهوت

طبیعت نفس را هم زاوج اعلی

نماید صید و آرد سوی ادنی

عقاب آمد پس او بیحرف و دعوی

مگر یک لفظ برجای دو معنی

میان این دو معنی فرق بین

در استعمال باشد باقر این

نمی‌بایست حکم ار مختلف شد

ز قانون قراین منحرف شد

قرینه فهمی آن هم وجه خاصیست

که در ادراک معنیش اختصاصیست

عقاب طبع آرد سوی اسفل

مر او را بر خلاف عقل اول

علاماتش بعالم بس عیانست

سخا و بخل و صدق و کذب از آنست

صفات عقل از آثار پیداست

هم اوصاف طبیعت بس هویداست

اگر اند غضب حکمت کشد فوج

یقین میدان که عقلت برده بر اوج

وگر از مستحقت باشد امساک

کشیده طبیعت از فلاک بر خاک

صفات عقل علم و حلم و صبر است

صفات طبع خشم و جهل و جبر است

نشان عقل صدق و عدل و عصمت

نشان طع حرص و آز و شهوت

خصال عقل خیر است و وجودی

خصال طبع شر است و جحودی

دهد از حق چو فکر خلق نقلت

طبیعت برده دور از راه عقلت

ربوده گر کنی رد امانت

عقاب عقلت از چنگ طبیعت

عقابینت در این با استدامت

عیان از هر دو آثارو علامت

یکی گرزان دو غالب شد در اعمال

تو را باشد همان تحقیق احوال

باین میزان حساب حال خود کن

حساب نکبت و اقبال خود مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode