گنجور

 
صفی علیشاه

دگر قرب از فنا باشد عبارت

بعهد ماسبق دارد اشارت

همان عهدی که بین عبد و حق بود

بر آن چیزی که اندر ماسبق بود

«الست ربکم» حق در ازل گفت

هم او «قالوابلی» خود در محل گفت

«الست ربکم» حکم وجود است

دگر «قالوابلی» ارسال جود است

نبد غیری خود آن گفت و خود این گفت

خود او بود آنکه در عهد خود سفت

بجائی دون غیر از قول حق گفت

بجائی از زبان ما خلق گفت

نبود آن ما خلق غیر از نمودش

که گشت از غیب ظاهر در شهودش

خود او بشنود گر گفت او الستی

تو پنداری بلی گفتی که مستی

الست آن سیر صورت در مرایاست

بلی یعنی رخ از آئینه پیداست

الست آن آفتاب پر ز نور است

بلی یعنی که در ضوئش ظهور است

الست آن جلوه حسن و جمال است

بلی آن دیدن خود بر کمال است

الست آن جنبش بحر الخطابست

بلی یعنی که موج و قطر آب است

الست آمد ظهور فاعلیت

بلی باشد نمود قابلیت

الست اظهار حسن او بخود بود

بلی تأثیر عشق معتمد بود

الست اعنی که حسنم بی‌نظیر است

بلی یعنی ز کوتم بر فقیر است

الست اعنی که ثابت در وجودم

بلی یعنی که ساری در حدودم

الست اعنی که مستغنی بذاتم

بلی یعنی که ظاهر در صفاتم

الست اعنی که شاه و ذوالجلالم

بلی یعنی که مشهود از جمالم

بود قربت فنا باری ز کونین

هم آن باشد مقام قاب قوسین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode