گنجور

 
صفی علیشاه

دگر قشرت بظاهر رهنمون است

که علم باطن اندر وی مصونست

شود محفوظ باطنها بظاهر

چو در صندقها لعل و جواهر

رسد تا میوه از قشریم ناچار

نشد بی‌قشر هرگز پخته اثمار

میان نی شود پرورده شکر

دگر هم در صدفها در و گوهر

شریعت قشر و مغز آمد طریقت

بنسبت همچنین باشد حقیقت

ز صورت رو بمعنی گر توانی

نما پس جمع صورت با معانی

ز قشرت قصد لب است این عیانست

ولی در پوست این مغزت نهانست

بهم این هر دو ملزومند و لازم

عمل بر هر دو دارد مرد حازم

یکی گر زین دو شد از عبد مفقود

عجب باشد که ره یابد بمقصود

شود در ترک صورت راه مشکل

بندرت می‌رسد باری بمنزل

بحفظ قشر باید سعی نغزت

مگر وقتی که شد پروده مغزت

رسیدت هم چه مغز از کف منه پوست

که گوهرهای لب محفوظ در اوست

هر آنکس را بود لعل و جواهر

بکار افزون بدش صندوق و ساتر

کسی کز زرو گوهر باشد آزاد

نخواهد حجره و صندوق فولاد

وگر هم باشدش صندوق وحجره

ز دزد ایمن بود کو کند حفره

چو دزد آمد نخواهد برد چیزی

نیرزد بیت مفلس بر پشیزی

فقیه خشک جز ریش و ورم نیست

گرش معنی نباشد هیچ غم نیست

بدست آورده او دنیا و مالی

حروف و نقش خالی از کمالی

بوقت مرگ بادش رفت و تن ماند

همان هیکل که بود اندر کفن ماند

تو گودنیا بد او را تا گه موت

نبودش معنیی کز وی شود فوت

نماند از وی بدلها غیر نیشی‌

چه باشد قیمت دستار و ریشی

 
sunny dark_mode