تو عبدالقابض آنرا دان زحالش
که گیرد حق بخود قلب و خیالش
بگرداند دگر مانند رایض
و را بر نفس خویش و غیر قابض
پس او چیزی که دور است از فرایض
نماید قبض و اینست از غوامض
سزاوار آنچه نبود در خلایق
نماید قبض و آن قبض است لایق
بگیرد آنچه هست از مصلحت دور
هم آمد در نظام تام معذور
نباشد آن بحکم الله جاری
بود بهر عباد از نظم عاری
گر این معنی بفهم آید چو آبت
رود بیرون ز خاطر اضطرابت
مگیر آنرا که از دستت ستانند
نشین جائی کز آنجایت نرانند
تمنای محالت از جنون است
هر آن آبی که نتوان خورد خونست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.