گنجور

 
صفی علیشاه

به نام آنکه بنیاد جهان کرد

عیان نقش زمین و آسمان کرد

بعارف نور قلب و ذوق جان داد

بیان معرفت بعد از عیان داد

به عقل آموخت ادراک حقایق

زبان را ساخت بر گفتار لایق

صفی تایید از آن جان جهان یافت

سر اندر راه عشقش داد و جان یافت

بخلقان وصف آن ذات و صفت کرد

جهان را پر ز حرف معرفت کرد

ولیکن روزگاری شد که لب را

نجنبانیدم از نعتش ادب را

بیادش بس‌که بودم محو و خاموش

سخن‌ها بود از یادم فراموش

چنان دل با خیالش توامان بود

که نامحرم میان ما زبان بود

بناگاه آمد از غیبم خروشی‌

مگر می‌گفت در گوشم سروشی‌

کز آن شاهی که خلاق جهان است

تو را توفیق دیگر همعنان است

پس از نعت رسول و جانشینش

علی و اهل بیت طاهرینش

کز آنها باز باب معرفت شد

معین معنی اسم و صفت شد

شد امر او که در شرح مقامات

بیان سازی رموز اصطلاحات

به وصف حسن آن دلدار جانی

ز سر گیری در این پیری جوانی

اگرچه برتر از وصف و بیان است

منزه ذاتش از نام و نشان است

نه لا در ذات او گنجد نه الا

برون است از اشارت هم ز ایما

ولیکن از پی اعلام و اشعار

که هر جا جلوه چون کرده‌است دلدار

بیان کردند درویشان آگاه

علامات صحیح از منزل و راه

نمود او جلوه‌ها از حسن و قامت

به صوفی سیرتان بهر علامت

که گر دلداده‌ای را باز جویند

ز حسن او به پیشش باز گویند

تو گر دلداده و شوریده‌جانی

به علم و اصطلاح صوفیانی

صفی را جوی و از وی وصف او پرس

شهود عارفان را مو به مو پرس

نیابی ور صفی را در زمانی

طلب کن نظمش از صوفی نشانی

کنی گر زبده‌الاسرار را گوش

به عمر خود دمی ننشینی از جوش

به دستت ور که عرفان الحق آید

به دل ابواب توحیدت گشاید

کنون در نظم این بحر حقایق

ز کونینم بود قطع علایق

پی تاریخ داند تا که سالک

ز هجرت شد هزار و سیصد و یک

به این تاریخ هم آمد مطابق

کتاب حق شود بحر الحقایق

هم از عمر صفی پنجاه رفته

در این ره با دل آگاه رفته

به عهد ناصرالدین شاه قاجار

که چون او خسروی نامد جهاندار

به رأی روشن و اخلاق نیکو

عجب نبود که برد از خسروان گو

در ایران تا که این شه تاجور شد

بنای ملک بر علم و هنر شد

به شهر ری که شه را پای تخت است

صفی را مسکن از اقبال و بخت است

ز یزد و اصفهان و هند و شیراز

چو گشتم لامکانی خانه‌پرداز

گشودم رخت عشق لاابالی

به شهری چون بهشت عدن عالی

در اینجا تا به اقبال شهنشاه

شود گسترده خوان نعمت‌الله

مگر کز فقر و توحید مسلم

نباشد ناقص این ملک منظم

به درویشان دعای شاه حتم است

که بر وی وصف شاهی جمله ختم است 

جهان تا هست او را بنده باشد

به عمر و عیش خوش پاینده باشد

خدایا چون بسوی تست سیرم

بود تا عاقبت باشد بخیرم

گرم توفیق بخشی در مقالات

به نظم آرم رموز اصطلاحات

به ترتیب تهجی راز گویم

اشارت‌ها ز هر جا باز گویم

ز توحید و مقامات و مراتب

ز افعال و صفات و ذات واجب

ز امکان و وجوب و قید و اطلاق

ز عبد و رب هم اعمال و اخلاق