گنجور

 
صفی علیشاه

تو عبدالباسط آنرا دان که مبسوط

بود خیرش ز حق بر خلق و مضبوط

بنفس و مال و هر چیزی که واضح

بود باشد بخلق از حق مفرح

هر آن بسطی که آن باشد موافق

بامر حق رساند بر خلایق

از و یابند اشیاء انبساطی

که در هر رتبه دارند انضباطی

ز بسط است آنکه بی‌اصل و گزافست

بعقل وش رع و نظم کل خلافست

بود بسط آنکه گل بشگفت و آگاه

شد از جنبیدن باد سحرگاه

ز تاریکی بود بسط لیالی

دگر هم بسط روز از شمس عالی

بدینسان بسط هر شیئی مناسب

بحال اوست گر دانی مراتب

تجلی چون نماید اسم باسط

بعبدی اوست در بسط از وسایط

رساند بسط ظلمت را بشبها

فرستد بسط سوزش را به تبها

کشاند بسط وسعت را بصحرا

نشاند بسط جنبش را بدریا

فروشد بسط جلوه بر بساتین

دهد بسط آن صلابت بر سلاطین

دهد باشد گرت بسط تفرس

بهر ذی روحی او بسط تنفس

نماید داری ار بسط معانی

جهات سته را بسط مکانی

بدینسان بر همه اشیاء عالم

دهد بسطی بقدر وسع فافهم