گنجور

 
صفی علیشاه

عبارت باشد از صغری با کمال

خود از سیر تجلیهای افعال

دگر سیر ظلالی کش ثبات است

چه منسوب آن باسماء و صفاتست

ز اسماء و صفات ایدون ظلالش

بدان چون دایره نزد رجالش

بود آن دایره اندر تمکن

بممکن جمله مبدای تعین

بغیر از انبیا و هم ملایک

که از این دایره فردند هر یک

رسد بر هر یک از افراد عالم

فیوض از این صفات و ظل اقدم

چو باشد واسطه ضل و صفاتش

میان ذات او با ممکناتش

نمی‌بود ار که این اوصاف و اسماء

نمیفرمود حق ایجاد اشیاءء

کجا ایجاد عالم در قلم بود

که آن در عین خود محض عدم بود

حق اندر ذات خود دارای محض است

کمال تام و استغنای محض است

ز عالم بی‌نیاز او بالیقین است

بذات خود غنی از عالمین است

بهر شخصی پس از افراد عالم

رسد با واسطه فیضش دمادم

چو باشد واسطه فیض و کمالش

صافت او و اسماء و ظلالش

بگفتند اینکه سوی حق بلایق

بود ره قدر انفاس خلایق

بسوی این ضلال آمد اشارت

اگر باشد تو را فهم عبارت

چو داخل این لطیفه از عنایت

شود در دایره صغری ولایت

شوی در اصل اصل او تو فانی

پس اندر عین او باقی بمانی

لطیفه قلب پس باشد فنایش

در آن فعلی تجلی از ولایش

ز چشم سالک اینوقت اختفا یافت

فعال خلق و خود چون اصطفا یافت

بچشمش ناید الافعل فاعل

ولایت ز آدم این باشد بحاصل

فنای آن لطیفه روح مطلق

در اوصاف ثبوتیه است للحق

که بیند سالک اندر وصف محبوب

صفات خلق و خود بالمره مسلوب

چنان کز بهر ممکن هستیی نیست

صفات او را بود کو صرف هستی است

وجود اصل جامع در صافت است

وز او ظاهر وجود ممکنات است

چو سالک هستی ممکن فنا دید

صفاتی بهر ممکن کی بجا دید

بنفی ممکنش اثبات حق شد

بتوحید وجودی مستحق شد

ولایت این ز ابراهیم و نوح است

فقیر اینجا براهیمی فتوح است

فنای آن لطیفه سر در این راه

بوداندر شئون ذات‌الله

که سالک ذات حق را مستقل یافت

بذاتش ذات خود را مضمحل یافت

لطیفه این ولایت خود ز موسی است

مشاهد موسوی المشرب اینجاست

فنای آن خفایت در لطیفه

بود ز اوصاف سلبیه وظیفه

در اینجا فرد بیند مرد سایر

جناب کبریا را از مظاهر

بکلی منفرد از خلق و یکتا

منزه ذاتش از امکان و اشیاء

لطیفه اینولایت از مسیح است

بعیسی مشرب این معنی صریح است

مسیح از این ولایت باولا شد

باهل این ولایت مقتدا شد

لطیفه ز این ولایت داشت کو خود

بخلق از خلق عالم منفرد بد

ز عالم سالک اینجا منقطع گشت

که از عیسی بمشرب منتقع گشت

محقق خواند زی رو خلق و خو را

بمعنی عیسوی المشرب او را

فنای آن لطیفه کوست اخفی

بنزد ره نوردی کوست اصفی

بود در رتبه شأن الهی

که جامع در مراتب بد کماهی

مگر سالک در اینجا شد کماهی

متخلق با خلاق الهی

تو میگو کاحمدی المشرب آمد

که او در خلق کامل منصب آمد

از اینرو گفت هر کس مرتضی را

ببیند دیده شش تن ز انبیا را

علی چون در ولایتها ولی بود

از آن با ره نبیی هم علی بود

ولایتهای این جمله لطایف

که شد مذکور گوید مرد عارف

بود در دایره صغری ولایت

مراقب راست کشف آن هدایت

معیت در عمل باشد مناسب

که حق را بیند او مع با مراتب

عمل باشد در این معنی به نیت

مراعات لطائف با معیت

به «معکم اینما کنتم» تدبر

مراقب را بود شرط تفکر

بود یعنی مواظب مرد عارف

باسرار معیت در لطائف

که با خود بلکه با ذرات عالم

به بیند مع بمعنی ذات اقدم

بدون آنکه او را مثل و مانند

بود یا او بکس ماند به پیوند

مراقب باش او را در معیت

ولیکن دان تو بی‌مثلش به نیت

به لامثلیت و مثلیست موصوف

ولی مع بالطایف نزد معروف

به لامثلی محیط او برجهاتست

بلا مانند مع با ممکنات است

تو از وجه معیت رو باو کن

فرو در بحر دل شو جستجو کن

مراقب گر تو را اینگونه دل گشت

خودیت در ظهورش مضمحل گشت

شد این صغری ولایت را نهایت

بود اول هم از کبری ولایت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode