گنجور

 
صفی علیشاه

ز عبدالنور گویم اوست بینا

بنور حق که اشیاء زوست پیدا

بعبدالنور عالم مستبین است

که او خود نور حق در عالمین است

بود نور آنکه خود ظاهر بذاتست

دگر مظهر بکل ممکنات است

ازو اعیان و اکوان گشت ظاهر

تجلی کرده حق زاو در مظاهر

مگر اعیان ظهورش در حقایق

بعلم آمد اگر دانی دقایق

مگر اکوان ظهورش بر مناسب

بود مشهود اگر دانی مراتب

مراتب زان یکی لیل و نهار است

که این هر دو بیک نور آشکار است

نپنداری که لیل از نور دور است

سفیدی و سیاهی هر دو نور است

شب از نور است کاینسان منظلم شد

لب روز از فروغش مبتسم شد

زمین و آسمان و عرض و افلاک

همه نور است نزد اهل ادراک

بعالم هر چه بینی عین نور است

از و حق در تجلی و ظهور است

بیان آن بشرح آیت نور

شد ار باشد بیادت شرح مذکور

رجوعی کن هم ار نبود بیادت

که گردد دور دانش بر مرادت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode