گنجور

 
صفی علیشاه

شنیدی چون ز عارف داستانی

ز عالم گوش کن نیکوبیانی

بود عالم کسی کورا الهی

ز هر چیز آگهی بخشد کماهی

ز راه و منزل و احکام دینش

نه از کشفی که از راه یقینش

بود این هم همان معنی عارف

که از عرفان علمی اوست واقف

تفاوت در همان علم و شهود است

که این دانا و آن بینابه بود است

همان علمی که عارف را عیانست

بعالم آشکارا از بیان است

بدینسان عالمی را گر تو عارف

بخوانی نیست از وجهی مخالف

ز راه کشف عارف مطلع گشت

حجاب از چشم قلبش مرتفع گشت

ز راه علم عالم با خبر شد

درخت بهره بخشش بارور شد

و لیک این علم غیر از آن علوم است

که گوئی عالمش اهل رسوم است

نه رسمی عالم است آگاه ازین علم

نبرده در مقامی راه ازین علم

حقیقت عالم رسمی عوام است

باسم شرع او را احترام است

همانا عالم غیر از نقطه‌ئی نیست

همان یک نقطه در هر باب کافی است

کثیر آن نقطه شد از جهل جهال

معانی مبدل جمله بر قال