گنجور

 
صفی علیشاه

تصوف عجز و فقر و انکسار است

نه اظهار علوم و افتخار است

تصوف گر قبولت شد عدم باش

فزونی هل بر افزونها و کم باش

تصوف را کمال از بندگی جو

ز مسکینی و سرافکندگی جو

گرت دادند آنرا موهبت دان

هم استعداد را دوم جهت دان

نگویم رو مرید خانقه شو

ولی رو پیش پائی خاک ره شو

نگویم سر مخار از ذکر و او راد

ولی از ما سوی الله باش آزاد

نگویم ساکن کوی مغان باش

ولیکن بیسکون و لامکان باش

نگویم روخراب آی از خرابات

ولی به این خرابی ز آن خرافات

نگویم حلقه فقر و فنازن

ولی رو پایی بر حلق انا زن

نگویم همزبان شو با خموشان

ولی شو بی‌زبان از دل خروشان

نگویم جامه تقوی بمی ده

ولی زان جامه گویم جام می‌به

نگویم بگذر از معقول و منقول

مشو بر نقش لیک از یار مشغول

 
sunny dark_mode