گنجور

 
اوحدی سعدی

فهرست زیر شامل اشعاری است که در نسخه‌های دیوان‌های هر دو سخنور آمده است و به هر دو منتسب است:


  1. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

    اوحدی (بیت ۱): خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند - به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

    سعدی (بیت ۱): خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند - به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند


در این بخش شعرهایی را فهرست کرده‌ایم که در آنها اوحدی مصرع یا بیتی از سعدی را عیناً نقل قول کرده است:


  1. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

    اوحدی (بیت ۱): پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا - گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

    سعدی (بیت ۱): مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا - گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

  2. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

    اوحدی (بیت ۷): چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن - مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

    سعدی (بیت ۱): مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا - گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

  3. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

    اوحدی (بیت ۶): اوحدی آن چنان درو پیوست - که نخواهد به خویشتن پرداخت

    سعدی (بیت ۴): آن چنانش به ذکر مشغولم - که ندانم به خویشتن پرداخت

  4. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

    اوحدی (بیت ۳): چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟ - کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست

    سعدی (بیت ۸): تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام - کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

  5. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

    اوحدی (بیت ۱۳): اندر دمی دو عید، که گویند، اشارتیست - بر دیدن دو ابروی همچون هلال دوست

    سعدی (بیت ۲): مردم هلال عید بدیدند و پیش ما - عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

  6. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

    اوحدی (بیت ۲): زان دم که تو روی باز کردی - از هر چه بجز تو بازم آورد

    سعدی (بیت ۶): اکنون که تو روی باز کردی - رو باز به خیر کرد حالم

  7. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱ :: سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند

    اوحدی (بیت ۱۱): یا آن دل برده باز پس ده - یا این تن مرده نیز بگذار

    سعدی (بیت ۲۱۱): اول دل برده باز پس ده - تا دست بدارمت ز فتراک

  8. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

    اوحدی (بیت ۱۱): ای که از من کار خود را چاره می‌جویی که چیست؟ - این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش

    سعدی (بیت ۴): درد عشق از هر که می‌پرسم جوابم می‌دهد - از که می‌پرسی که من خود عاجزم در کار خویش

  9. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

    اوحدی (بیت ۱۳): بگذار به محنت اوحدی را - گو من ز محبتت بمیرم

    سعدی (بیت ۱): گر من ز محبتت بمیرم - دامن به قیامتت بگیرم

  10. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸

    اوحدی (بیت ۱): به غم خویش چنان شیفته کردی بازم - کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم

    سعدی (بیت ۲): من ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازم - نازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ای

  11. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

    اوحدی (بیت ۵): گفتم که: چاره‌ای بود این درد عشق را - چون چاره نیست صبر به ناچار میکنم

    سعدی (بیت ۲): گفتم نهایتی بود این درد عشق را - هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

  12. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

    اوحدی (بیت ۶): گفتی که: حجتی به غلامیم باز ده - بر من گواه باش، که اقرار میکنم

    سعدی (بیت ۸): همسایه گو گواهی مستی و عاشقی - بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

  13. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

    اوحدی (بیت ۹): دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن - نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

    سعدی (بیت ۲): نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی - که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

  14. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

    اوحدی (بیت ۹): دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن - نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

    سعدی (بیت ۱): نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی - که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

  15. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲ :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸

    اوحدی (بیت ۵): یک روز به زلف تو در آویزم و رفتم - شک نیست که باشد سر این رشته به جایی

    سعدی (بیت ۹): خون در دل آزرده نهان چند بماند - شک نیست که سر برکند این درد به جایی

  16. اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی - فی طریق الهوی کمایاتی) :: سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

    اوحدی (بیت ۳): در خم زلف همچو چوگانش - فلک و هر چه در فلک گوییست

    سعدی (بیت ۹): بس که در خاک می‌طپند چو گوی - از خم زلف همچو چوگانش



در این بخش مجموعه شعرهایی از دو شاعر را که توأماً هموزن و همقافیه هستند در گروه‌های مجزا فهرست کرده‌ایم:


  1. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا - گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا - گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را


  2. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:مبارک روز بود امروز، یارا - که دیدار تو روزی گشت ما را


    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:ثنا و حمد بی‌پایان خدا را - که صنعش در وجود آورد ما را


  3. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ - گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را - تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


  4. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را - زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه:آن روی بین که حسن بپوشید ماه را - وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را


  5. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:نیست در آبگینه آتش و آب - باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب


    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی:تشنگان را نماید اندر خواب - همه عالَم، به چشم، چشمهٔ آب


  6. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:یا بپوش آن روی زیبا در نقاب - یا دگر بیرون مرو چون آفتاب


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:ماهرویا! روی خوب از من متاب - بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب

    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:غافلند از زندگی مستان خواب - زندگانی چیست مستی از شراب


  7. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:روزگار از رخ تو شمعی ساخت - آتشی در نهاد ما انداخت


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:هر که خصم اندر او کمند انداخت - به مراد ویش بباید ساخت


  8. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:بهار آمد و باغ پیرایه بست - چمن سبز پوشید و در گل نشست


    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۳:بشوی ای خردمند از آن دوست دست - که با دشمنانت بود هم نشست

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴:چو دست از همه حیلتی در گسست - حلال است بردن به شمشیر دست

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید:بسا اهل دولت به بازی نشست - که دولت به بازی برفتش ز دست


  9. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:بی تو نکردیم به جایی نشست - با تو نشستیم به هر جا که هست


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:بی‌تو حرام است به خلوت نشست - حیف بود در به چنین روی بست

    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:آن که قرارش نگرفتی و خواب - تا گل و نسرین نفشاندی نخست


  10. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:ماهی، که لبش بجای جانست - گر ناز کند،به جای آن است

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:روی تو، که قبلهٔ جهانست - از دیدهٔ من چرا نهانست؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:این باد بهار بوستان است - یا بوی وصال دوستان است

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:این خط شریف از آن بنان است - وین نقل حدیث از آن دهان است

    سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴ - پیداست که آخرالزمان است!:آشفتن چشم‌های مستت - دود دل یار مهربانست

    سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۵:چشم تو طلسم جاودانست - یا فتنهٔ آخرالزمانست


  11. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:آن زخم، که از تو بر دل ماست - مشنو که: به مرهمی توان کاست


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:بوی گل و بانگ مرغ برخاست - هنگام نشاط و روز صحراست

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:خوش می‌رود این پسر که برخاست - سرویست چنین که می‌رود راست


  12. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:این همه پروانه‌ها، سوخته از چپ و راست - شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست - هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست - چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳:هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست - بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست


  13. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست - یارب، گل پاکش ز چه ترکیب سرشتست؟


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰:هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟ - یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟


  14. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمده‌ست - خلق شهری از دل و جانش خریدار آمده‌ست


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست - یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست


  15. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:صورت او را ز معنی آشنایی با دلست - ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست - هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست


  16. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:گر به دست آوریم دامن دوست - همه او را شویم و خود همه اوست


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۲:ماه را دید مرغ شب پره گفت - شاهدت روی و دلپذیرت خوست

    سعدی » گلستان » دیباچه:هر که در سایهٔ عنایت اوست - گنهش طاعت است و دشمن دوست

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:هرگز ایمن ز مار ننشستم - که بدانستم آنچه خصلت اوست

    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴:دوستان گو نصیحتم مکنید - که مرا دیده بر ارادت اوست


  17. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست - و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست


    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:آن را که جای نیست همه شهر جای اوست - درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:چون مرد در فتاد ز جای و مقام خویش - دیگر چه غم خورد؟ همه آفاق جای اوست


  18. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست - بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست - بر خوردن از درخت امید وصال دوست

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست - اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست

    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:آن به که چون منی نرسد در وصال دوست - تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست


  19. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت - ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت


    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۳:هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر - کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت


  20. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد - که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:کسی به عیب من از خویشتن نپردازد - که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه:به عمر خویش ندیدم من این چنین علوی - که خمر می خورد و کعبتین می‌بازد

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه:پیام صاحب عادل علاء دولت و دین - که دین به دولت ایام او همی نازد


  21. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:پرسش خسته‌ای روا باشد - که درین درد بی‌دوا باشد


    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه:پادشه سایۀ خدا باشد - سایه با ذات آشنا باشد


  22. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:دلی که با سر زلف تو آشنا باشد - گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد


    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۳:هزار خویش که بیگانه از خدا باشد - فدای یک تن ِ بیگانه کآشنا باشد

    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳:علی الصباح به روی تو هر که برخیزد - صباح روز سلامت بر او مسا باشد


  23. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد - کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد - و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد


  24. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:عمری که نه با تست کسش عمر نخواند - آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷:آن را که غمی چون غم من نیست چه داند - کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:آن سرو که گویند به بالای تو ماند - هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۵:هر سو دود آن کش ز بر خویش براند - وآن را که بخواند به در کس ندواند

    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی:با گرسنگی، قُوَّت پرهیز نماند - افلاس عنان از کف تقوی بستاند


  25. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند - وگر به جان طلبم بوسه‌ای رهانه کند


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰:کسی که او نظر مهر در زمانه کند - چنان سزد که همه کار عاقلانه کند


  26. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:جماعتی که مرا توبه کار می‌خوانند - ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۴:چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش - که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:وجود مردم دانا مثال زر طلیست - که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند


  27. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵:در بند غم عشق تو بسیار کسانند - تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:این جا شکری هست که چندین مگسانند - یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند


  28. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند - به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند - به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند


  29. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:همیشه تا تن من برقرار خواهد بود - به کوی عشق دلم را گذار خواهد بود


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - قصیده:تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود - فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود


  30. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود - گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - وله فی النصیحه:روزی قرار و قاعدهٔ ما دگر شود - وین باد و بارنامه ز سرها بدر شود


    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۴:گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود - مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود


  31. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵:هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید - وانکه در پای تو افتاد سرافراز آید


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:کاروانی شکر از مصر به شیراز آید - اگر آن یار سفرکرده ما بازآید


  32. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:بگشای ز رخ نقاب دیدار - تا نگذرد از درت خریدار


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:آمد گه آن که بوی گلزار - منسوخ کند گلاب عطار

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:شرط است جفا کشیدن از یار - خمر است و خمار و گلبن و خار

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۱:بردند پیمبران و پاکان - از بی‌ادبان جفای بسیار

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۴:زاهد که درم گرفت و دینار - زاهدتر از او یکی به دست آر

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۳:سرهنگ لطیف خوی دل دار - بهتر ز فقیه مردم آزار


  33. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار - اختیار اولین یارست و کردیم اختیار


    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار - راستی باید به بازی صرف کردم روزگار

    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج - صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار


  34. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:مگذر، ای ساربان، ز منزل یار - تا دمی در غمش بگریم زار

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - وله:سر پیوند ما ندارد یار - چون توان شد ز وصل برخوردار؟


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵:عنکبوت ضعیف نتواند - که رود چون درندگان به شکار

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۸:هاونا گفتم از چه می‌نالی - وز چه فریاد می‌کنی هموار

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۰:هر که مشهور شد به بی‌ادبی - دگر از وی امید خیر مدار

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱:هر که را جامه پارسا بینی - پارسا دان و نیکمرد انگار

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲:عذر تقصیر خدمت آوردم - که ندارم به طاعت استظهار

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:گفت عالم به گوش جان بشنو - ور نماند به گفتنش کردار

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۲:نخورد شیر، نیم خوردهٔ سگ - ور بمیرد به سختی اندر غار

    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۸:خر که کمتر نهند بر وی بار - بی شک آسوده تر کند رفتار

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵:بلبلا! مژدهٔ بهار بیار - خبر ِ بد به بوم باز گذار

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۸:اندک اندک به هم شود بسیار - دانه دانه است غله در انبار

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه:ایستاده سفینه ای بر خشک - بحرهای روان در آن بسیار


  35. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹:همه عالم پرست ازین منظور - همه آفاق را گرفت این نور


    سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:نور گیتی فروز چشمهٔ هور - زشت باشد به چشم موشک کور


  36. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر - خسروان را جای تشویشست ازان اقلیم گیر


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸:فتنه‌ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر - قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر


  37. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر - دور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر - به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر


  38. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:صاحب روی خوب و زلف دراز - نه عجب گر به عشوه کوشد و ناز


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰:ای به خلق از جهانیان ممتاز - چشم خلقی به روی خوب تو باز

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:متقلب درون جامه ناز - چه خبر دارد از شبان دراز

    سعدی » گلستان » دیباچه:گر کسی وصف او ز من پرسد - بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸:آن که چون پسته دیدمش همه مغز - پوست بر پوست بود همچو پیاز

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق:گر کسی وصف او ز من پرسد - بیدل از بی‌نشان چه گوید باز


  39. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز - دمی به حال غریب دیار خود پرداز

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - وله رحمةالله علیه:میان کار فروبند و کار راه بساز - که کار سخت مخوفست و راه نیک دراز


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در وصف شیراز:خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز - رسیده بر سر الله اکبر شیراز

    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در لیلةالبراة فرموده‌است:شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز - ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳:جزای نیک و بد خلق با خدای انداز - که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴:گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند - بریده به سر بدگوی تا نگوید راز


  40. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش - تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش - ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۶:یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش - ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش


  41. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴:گر بنگری در آینه روزی صفای خویش - ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵:مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش - ناگاه در کمند تو رفتم به پای خویش


    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش - با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش


  42. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:زاهدان را گذاشتیم به جنگ - ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۸:دشمنت خود مَباد و گَر باشد - دیده بردوخته به تیرِ خَدَنگ

    سعدی » گلستان » دیباچه:گر چه شاطر بود خروس به جنگ - چه زند پیش باز رویین چنگ

    سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹:آهنی را که موریانه بخورد - نتوان برد از او به صیقل زنگ

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۹:سنگ بر دست و مار سر بر سنگ - خیره رایی بود قیاس و درنگ


  43. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست - دیدیم و بی‌غروب نبودند و بی‌افول


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول - من گوش استماع ندارم. لمن یقول؟


  44. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷:توبه کردم ز توبه کردن خام - ببر این جامه و بیار آن جام


    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۵:گر بلندت کسی دهد دشنام - به که ساکن دهی جواب سلام

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۷:گر همه زر جعفرى دارد - مرد بى توشه برنگیرد گام


  45. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸:قاصرات الطرف فی حجب الخیام - حال ترکانست گویی والسلام


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵:انتبه قبل السحر یا ذالمنام - نوبت عشرت بزن پیش آر جام

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:ساقیا می ده که مرغ صبح بام - رخ نمود از بیضه زنگارفام

    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰:این دو چیزم بر گناه انگیختند - بخت نافرجام و عقل ناتمام


  46. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:ای زاهد مستور، ز من دور، که مستم - با توبهٔ خود باش، که من توبه شکستم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:گو خلق بدانند که من عاشق و مستم - آوازه درست است که من توبه شکستم


  47. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم - خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:من از آن روز که در بند توام آزادم - پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم


  48. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰:از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم - نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم - به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

    سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۸:من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم - تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم


  49. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸:به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم - چرا به دیدهٔ رحمت نمی‌کنی نظرم؟

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:چو تیغ بر کشد آن بی‌وفا به قصد سرم - دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم - برفت در همه عالم به بی دلی خبرم

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵:یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم - گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

    سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۳:مرا به صورت شاهد نظر حلال بود - که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم


  50. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم - که مرید توام و نیست مراد دگرم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم - خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم


  51. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴:درون خود نپسندم که از تو باز آرم - بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷:منازل سفرت پیش دیده می‌آرم - اگر چه هیچ به منزل نمی‌رسد بارم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶:شب دراز به امید صبح بیدارم - مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:من آن نی‌ام که دل از مهرِ دوست بردارم - و گر ز کینهٔ دشمن به جان رسد کارم


  52. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴:صد بار ز مهرت ار بمیرم - یک ذره دل از تو بر نگیرم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵:گر من ز محبتت بمیرم - دامن به قیامتت بگیرم


  53. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:به غم خویش چنان شیفته کردی بازم - کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم - همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸:نظر از مدعیان بر تو نمی‌اندازم - تا نگویند که من با تو نظر می‌بازم


  54. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:وه! که امروز چه آشفته و بی‌خویشتنم - دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم - با وجودش ز من آواز نیاید که منم


  55. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم - تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:آن دوست که من دارم وان یار که من دانم - شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم


  56. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸:دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم - چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم - چو گویم کرد سرگردان و می‌بازد به چوگانم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم - قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم


  57. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵:درمان درد دوری آن یار می‌کنم - وقتی که میل سبزه و گلزار می‌کنم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم - بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم


  58. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳:بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم - ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:ما در خلوت به روی خلق ببستیم - از همه بازآمدیم و با تو نشستیم


  59. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم - وقتست کز وصال تو جانی بپروریم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:بگذار تا مقابل روی تو بگذریم - دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم


  60. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن - با شیر شد در حلق دل، با جان برون آید ز تن


    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵:دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن - مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن


  61. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:تخت شاهی دارد آن ترک ختن - کی کند رغبت به درویشی چو من؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴:یا رب آن روی است یا برگ سمن - یا رب آن قد است یا سرو چمن

    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۵:ای خداوندان طاق و طمطراق - صحبت دنیا نمی‌ارزد فراق


  62. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹:دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران - دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران - دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران


  63. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷:دوست با کاروان کن فیکون - آمد از شهر لامکان بیرون


    سعدی » گلستان » دیباچه:روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال - دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون


  64. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸:بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او - وآن غمزهٔ چو تیر و رخ مهربان او


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶:دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش - چندان روان بود که برآید روان او


  65. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۴:ای ماه و مشتری ز جمالت قرینه‌ای - وز گیسوی تو هر شکنی عنبرینه‌ای


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای - ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه‌ای


  66. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶:چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی - زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸:تو خون خلق بریزی و روی درتابی - ندانمت چه مکافات این گنه یابی


  67. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱:اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی - هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲:تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی - مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی


  68. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴:کدامین نقشبند این نقش بستی؟ - همه یک دست و هر نقشی به دستی


    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳:چو کردی با کلوخ انداز پیکار - سر خود را به نادانی شکستی


  69. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸:چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی - رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:ای باد که بر خاک در دوست گذشتی - پندارمت از روضه بستان بهشتی


  70. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۹:خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی - قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸:یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی - رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی


  71. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی - ما ز تو سرکش‌تریم،پس تو چه پنداشتی؟


    سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۰:وه که چه آزار بود من از مهر تو - لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی


  72. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۲:جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی - خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱:ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی - حق را به روزگار تو با ما عنایتی


  73. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۳:سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی - با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:ای باد بامدادی خوش می‌روی به شادی - پیوند روح کردی پیغام دوست دادی


  74. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۶:مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی - چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی - به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی


  75. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی - به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷:چه باز در دلت آمد که مهر برکندی - چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی


  76. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۱:نگارا، گر چه می‌دانم که بس بی‌مهر و پیوندی - سلامت می‌فرستم با جهانی آرزومندی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹:نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی - که ما را بیش از این طاقت نمانده‌ست آرزومندی

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۳:تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی - نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی


  77. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴:دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری - بجزو در نظر عقل نیامد دگری

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵:روی در پرده و از پرده برون می‌نگری - پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری - خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۱:خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس - بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۲:دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت - گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری

    سعدی » گلستان » دیباچه:ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند - تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری


  78. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶:باغ بهشت بیند بی‌داغ انتظاری - آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹:ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری - نتوان شراب خوردن بی‌مطربی و یاری

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره:گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری - بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:چون است حال بستان ای باد نوبهاری - کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:عمری به بوی یاری کردیم انتظاری - زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری


  79. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷:پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری - ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱:خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری - مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری


  80. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۸:از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی - تا از خجالت تو نروید دگر گلی


    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:هر روز باد می‌برد از بوستان گلی - مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو:دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی - زنهار بد مکن که نکردست عاقلی


  81. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹:ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی - بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵:هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی - الا بر آن که دارد با دلبری وصالی


  82. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴:ای داده بر وی تو قمر داو تمامی - پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹:چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی - که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی


  83. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳:سر بگذرانم از سر گردون به گردنی - گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - وله سترالله عیوبه:هرگز به جان فرا نرسی بی‌فروتنی - خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲:آسوده خاطرم که تو در خاطر منی - گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

    سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:پاکیزه روی را که بود پاکدامنی - تاریکی از وجود بشوید به روشنی


  84. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۵:باز دوشم ز راه مهمانی - به خرابی کشید و ویرانی

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۶:تو ز آه من ار هراسانی - چون دلم می‌بری به آسانی؟

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰:کاکل آن پسر ز پیشانی - کرد ما را بدین پریشانی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:بنده‌ام گر به لطف می‌خوانی - حاکمی گر به قهر می‌رانی

    سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۴:گر تو قرآن بر این نمط خوانی - ببری رونق مسلمانی


  85. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۷:چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟ - که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی - جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲:نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا - که التفات نکردند بر وی اهل معانی


  86. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸:خوشا آن عشرت و آن کامرانی - که ما را بود از ایام جوانی


    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴:اگر خود هفت سبع از بر بخوانی - چو آشفتی الف ب ت ندانی


  87. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹:ز تو بی‌وفا چه جوییم نشان مهربانی؟ - بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی - که به دوستان یک دل سر دست برفشانی


  88. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱:مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی - چشم بد دور ز رویت، که شگرفی و جوانی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸:همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی - وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی


  89. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۶:ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی - مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی - غنیمت است چنین شب که دوستان بینی


  90. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۹:آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی - بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷:هر دم زبان مرده همی گوید این سخن - لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی


  91. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱:تو در شهری و ما محروم از آن روی - زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹:گل است آن یا سمن یا ماه یا روی - شب است آن یا شبه یا مشک یا موی

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۹:اگر حنظل خوری از دست خوشخوی - به از شیرینی از دست ترش‌روی


  92. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱:ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی - باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲:ای از گل سوری دهنت غنچه نمایی - وی بر سمن از سنبل تر غالیه سایی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸:مشتاق توام با همه جوری و جفایی - محبوب منی با همه جرمی و خطایی

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۵:از دست کسی بستده هر روز عطایی - معذور بدارندش یک روز جفایی

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۴:تا نیک ندانی که سخن عین صواب است - باید که به گفتن دهن از هم نگشایی


  93. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳:به پیمانی نمی‌پویی، به پیوندی نمی‌پایی - دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی!

    اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴:دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی - که دارد چون کمر بستی و همچون زلف لالایی

    اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا:چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی - کجا پنهان توانی شد؟ که همچون روز پیدایی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی - دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴:چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی - گواهی می‌دهد صورت بر اخلاقش به زیبایی

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰:نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی - که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی


  94. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵:دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی - ز حسن طلعت این دلبران یغمایی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی - که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - تنبیه و موعظت:دریغ روز جوانی و عهد برنایی - نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی

    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تغزل و ستایش صاحب دیوان:شبی و شمعی و گوینده‌ای و زیبایی - ندارم از همه عالم دگر تمنایی

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۳:امید عافیت آنگه بود موافق عقل - که نبض را به طبیعت شناس بنمایی

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۶:ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید - به تجربت بزند بر محک دانایی

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۸:امید عافیت آن گه بود موافق عقل - که نبض را به طبیعت شناس بنمایی


  95. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶:گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی - ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی - عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


  96. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱:ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی - ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳:ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی - روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴:ای خسته دلم در خم چوگان تو گویی - بی‌فایده‌ام پیش تو چون بیهده گویی


  97. اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲:زهی! حسن ترا گل خاک کویی - نسیم عنبر از زلف تو بویی


    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰:تو گویی تا قیامت زشت‌رویی - بر او ختم است، و بر یوسف نکویی


  98. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله روح‌الله روحه:مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست - غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت:هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست - هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست


  99. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - وله علیه الرحمه:نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟ - که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و ستایش:جهان بر آب نهاده‌ست و زندگی بر باد - غلام همّت آنم که دل بر او ننهاد

    سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ اتابک ابوبکر بن سعد زنگی:به اتّفاق، دگر دل به کَس نباید داد - زِ خستگی که درین نوبت اتّفاق افتاد

    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۹:فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن - وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۷:بر آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی - پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد


  100. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - وله بردالله مضجعه:چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل - در اوفتاد، فرو برد پای مرد به گل


    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان:هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل - به صورتی ندهد صورتیست لایعقل

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲:به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان - که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل

    سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۳:به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل - چنان که بانگ درشت تو می‌خراشد دل


  101. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - وله غفرالله ذنوبه:سرم خزینهٔ خوفست و دل سفینهٔ بیم - ز کردهٔ خود و اندیشهٔ عذاب الیم


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح:نظر که با همه داری به چشم بخشایش - درر که بر همه باری ز ابر کف کریم


  102. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - وله روحه الله روحه:ای رنج ناکشیده، که میراث می‌خوری - بنگر که: کیستی تو و مال که می‌بری؟


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳:ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری - آنجا که باد زهره ندارد خبر بری

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱:رفتی و همچنان به خیال من اندری - گویی که در برابر چشمم مصوری

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴:کس درنیامده‌ست بدین خوبی از دری - دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸:هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری - بار دوم ز بار نخستین نکوتری

    سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری - درویشی اختیار کنی بر توانگری

    سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۱۹ - وله ایضا:یا ملوک الجمال رفقا باسری - یا صحاة ارحموا تقلب سکری

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۳:غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟ - همصحبت تو همچو تو باید هنروری


  103. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - فی منقبة امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب کرم الله وجهه:بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح ار بگذری - آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری - یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری


  104. اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - وله بردالله مضجعه:کردم اندیشه تاکنون باری - برنیامد ز دست من کاری


    سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۵:هر شبی با دلی و صد زاری - منم و آب چشم و بیداری

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۵:ای پسندیده حیف بر درویش - تا دل پادشه به دست آری

    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:ای که شخص منت حقیر نمود - تا درشتی هنر نپنداری

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵:چون نداری کمال ِ فضل آن به - که زبان در دهان نگه داری


  105. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۹ - مثنوی:غلامی میکنم تا زنده باشم - بمیرم، همچنانت بنده باشم

    اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۳۹ - خلاصهٔ سخن:چرا بر زورمندی تند گردی؟ - که گر تندی نماید کند گردی

    اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۴ - مثنوی:نخواهی گشت با وصلم هم آواز - کناری گیر و با هجران همی ساز


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷:مرا گر صاحب دیوان اعلی - چرا گوید به خدمت می‌نیایی

    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۵:نخست اندیشه کن آنگاه گفتار - که نامحکم بود بی‌اصل دیوار

    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۸:چه سرپوشیدگان مرد بودند - که گوی نخوت از مردان ربودند

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۲:بلند آواز نادان گردن افراخت - که دانا را به بی شرمی بینداخت

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۸:نه هر بازو که در وی قوتی هست - به مردی عاجزان را بشکند دست


  106. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۱۰ - آگاه شدن معشوق از حال عاشق:چو بشنید این سخن، بر زاری او - بتندید از پریشان کاری او

    اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۰ - تمامی سخن:دگر نوبت، چو باد نوبهاری - به عاشق برد بوی دوستداری


    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۴:بکوش امروز تا گندم بپاشی - که فردا بر جوی قادر نباشی


  107. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۲۲ - غزل:نمی‌یابم برت چندان مجالی - که در گوش تو گویم حسب حالی


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی - وَ واصِلْنی اِذا شَوَّشْتَ حالی

    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۶:نظر کردم به چشم رای و تدبیر - ندیدم بِه زِ خاموشی، خِصالی


  108. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۳۴ - تمامی سخن:دل عاشق بدان فکرت چو برخاست - زبان خامه را پاسخ بیاراست


    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۹:الا تا ننگری در روی نیکو - که آن جسمست و جانش خوی نیکو

    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۰:جوان سخت رو در راه باید - که با پیران بی‌قوت بپاید

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۷:حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن - که بر زانو زنی دست تغابن

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۳:چو کنعان را طبیعت بی هنر بود - پیمبرزادگی قدرش نیفزود


  109. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۱ - تمامی سخن:سمن بر تند شد از گفتن او - بجوشید از غضب خون در تن او

    اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۸ - تمامی سخن:ز چشم سوکوار اشکی چو باران - همی بارند مسکین سوکواران


    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:خداوندان کام و نیکبختی - چرا سختی خورند از بیم سختی

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱:که شهوت آتش است از وی بپرهیز - به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز


  110. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۳ - غزل:همان سنگین دل نامهربانم - که در شوخی به عالم داستانم


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹:مرا تا نقره باشد می‌فشانم - تو را تا بوسه باشد می‌ستانم


  111. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۶ - خلاصهٔ سخن:برای او چه باشی اشک ریزان؟ - که باشد دایم از مهرت گریزان


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳:بکن چندان که خواهی جور بر من - که دستت بر نمی‌دارم ز دامن

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۷:دلت خوش باد و چشم از بخت روشن - به کام دوستان و رغم دشمن

    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱:خلاف رای سلطان رای جستن - به خون خویش باشد دست شستن

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸:شبانی با پدر گفت: ای خردمند - مرا تعلیم ده پیرانه یک پند


  112. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۹ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق:چو پیش عاشق آمد نامهٔ دوست - حدیثی دید همچون مغز در پوست


    سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۱:دهل را کاندرون زندان بادست - به گردون می‌رسد فریادش از پوست


  113. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۵ - فرد:برآرم دست تا رویت به غارت - بچینم گل، نیندیشم ز خارت


    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:مپندار از لب شیرین عبارت - که کامی حاصل آید بی‌مرارت


  114. اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۶ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق:چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری - به جای آورد شرط دوستداری


    سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۸:کتاب از دست دادن سست راییست - که اغلب خوی مردم بیوفاییست

    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۹:اگر روزی به دانش در فزودی - ز نادان تنگ روزی تر نبودی

    سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۷:دریغا گردن طاعت نهادن - گرش همراه بودی دست دادن

    سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:حریف سفله در پایان مستی - نیندیشد ز روز تنگدستی

    سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۴:به چشم ِ خویش دیدم در بیابان - که آهسته سَبَق بُرد از شتابان


  115. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:در کارگه غیب چو نقاش نخست - جویندهٔ نقش خویشتن را می‌جست


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:آن یار که عهدِ دوستاری بشکست - می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:شبها گذرد که دیده نتوانم بست - مردم همه از خواب و من از فکر تو مست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:هشیار سری بود ز سودای تو مست - خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست - پنداشت که مهلتی و تأخیری هست

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:تدبیر صواب از دل خوش باید جست - سرمایهٔ عافیت کفافست نخست

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲:خیری که برآیدت به توفیق از دست - در حق کسی کن که درو خیری هست


  116. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:این فرع که دیدی همه از اصلی خاست - در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست

    اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:دلدار مرا در غم و اندوه بکاست - یک روز برم به مهر ننشست و نخاست

    اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:قدش به درخت سرو می‌ماند راست - زلفش به رسن، که پای بند دل ماست


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:وه وه که قیامتست این قامت راست - با سرو نباشد این لطافت که تراست

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:آن کس که خطای خویش بیند که رواست - تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

    سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۷:می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست - تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۸۰:می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست - تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟


  117. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸:زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست - من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰:از بس که بیازرد دل دشمن و دوست - گویی به گناه مسخ کردندش پوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست - هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:چون حال بدم در نظر دوست نکوست - دشمن ز جفا گو ز تنم برکن پوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳:غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست - وان را که غم تو کشت فاضلتر ازوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴:گر دل به کسی دهند باری به تو دوست - کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵:گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست - یا مغز برآیدم چو بادام از پوست

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:گویند رها کنش که یاری بدخوست - خوبیش نیرزد به درشتی که دروست

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵:گر خود ز عبادت استخوانی در پوست - زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۰:خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست - با هر که در اوفتی چنان باش که اوست

    سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم:دشمن که جفایی کند آن شیوۀ اوست - باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست


  118. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:خورشید که خاک ازو چو زر می‌گردد - از شوق رخ تو دربه‌در می‌گردد


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:نوروز که سیل در کمر می‌گردد - سنگ از سر کوهسار در می‌گردد


  119. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶:شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد - لجلاج لجاج با تو نتواند برد


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد - با دوست به پایان نشنیدیم که برد

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد - گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:شاها سم اسبت آسمان می‌سپرد - از کید حسود و چشم بد غم نخورد

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۳:از مایهٔ بیسود نیاساید مرد - مار از دم خویش چند بتواند خورد

    سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۶:در گرگ نگه مکن که بزغاله برد - یک روز ببینی که پلنگش بدرد

    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟ - دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:صیاد نه هربار شگالی ببرد - افتد که یکی روز پلنگش بخورد

    سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه:دل عشق تو را واقعۀ نوح شمرد - زان روی سفینه‌ای فراهم آورد


  120. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸:از نوش جهان نصیب من نیش آمد - تیر اجلم بر جگر ریش آمد


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳:روزی نظرش بر من درویش آمد - دیدم که معلم بداندیش آمد


  121. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:دلها همه از شرح جمالت مستند - نادیده ترا به مهر پیمان بستند


    سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵:آنان که به کنج عافیت بنشستند - دندان سگ و دهان مردم بستند


  122. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴:گندم گونی که همچو کاهم بربود - نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷:با دوست به گرمابه درم خلوت بود - وانروی گلینش گل حمام آلود

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴:آن گل که هنوز نو به دست آمده بود - نشکفته تمام باد قهرش بربود

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵:افسوس بر آن دل که سماعش نربود - سنگست و حدیث عشق با سنگ چه سود؟


  123. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:چون دوستی روی تو ورزم به نیاز - مگذار به دست دشمن دونم باز

    اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:کردند دگر نگاربندان از ناز - در دست تو دستوانه از مشک طراز

    اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶:گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز - ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز - کوته نکنم ز دامنت دست نیاز

    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲:نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز - خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز


  124. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ - لالای ترا ز بدر و از لل ننگ

    اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:کرد از دل صافی برت این آب درنگ - تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲:ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ - ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ

    سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:غواص اگر اندیشه کند کام نهنگ - هرگز نکند در گرانمایه به چنگ


  125. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹:روی تو ز حسن لاف‌ها زد به جهان - لعل تو ز لطف طعن‌ها زد در جان


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان - تا پیش قدت چنگ زند سرو روان

    سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴:امروز که دستگاه داری و توان - بیخی که بر سعادت آرد بنشان


  126. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶:در زیر دو ابروی کژت پیوسته - با چشم تو آن سه خال در یک رسته


    سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳:جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته - تو هیزم خشک در میانی رسته


  127. اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای - بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای


    سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:گیرم که به فتوای خردمندی و رای - از دایرهٔ عقل برون ننهم پای



sunny dark_mode