دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشهچین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمنسوز را
عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاهاندوز را
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دستآموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان عشق و علاقهاش به نالیدن دلسوز و حسرت دیدار یار میپردازد. او به زیبایی صبح و چهره معشوق اشاره میکند و بیان میکند که اگر دوباره او را ببیند، تا ابد شکرگزاری خواهد کرد. شاعر همچنین به مشکلات و ناکامیهای عاشقان اشاره میکند و میگوید که آنها باید صبر کنند تا به نوروز برسند. او به عقل و فهم عاشقان اشاره میکند که از عشق غافلند و در نهایت به این نکته میرسد که زمان، فرصتی برای لذتبردن از لحظهها را به ما میدهد و از ما میخواهد از امروز بهرهبرداری کنیم، زیرا دیروز رفته و فردا نامشخص است.
هوش مصنوعی: من این صدای دلسوز را دوست دارم و میخواهم هر طور که شده، روزم را بگذرانم.
پس از سپری شدن روز ، انتظار محبوبی را که رویش به سانِ صبح ، روشن و درخشان است می کشم . زیرا صبحِ طبیعت ، یعنی خورشید صبحگاهی که جان را بر می افروزد و روشن می کند به زیبایی روی معشوق نیست . [ شب همه شب = سراسر شب ، هر شب / صباحت = جمال و زیبایی / در این بیت روی به صبح تشبیه شده است ]
چه زیباست اگر رویِ با محبّتِ او را ببینم . زیرا در آن صورت تا قیامت از بختِ پیروز خود سپاسگزار خواهم بود . [ وه = کلمه ای است که برای تحسین و شگفتی بکار می رود ، خوشا ، نیکا / مهرافزا = افزاینده مهر و محبت / طالع = در لغت به معنی طلوع کننده ، اما در اصطلاح نجوم جزوی است از منطقةالبروج که در وقتِ مفروض در افق شرقی باشد . اگر آن وقت ، زمانِ ولادت شخصی بود ، آن را طالع مولود یا طالع آن شخص گویند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) ، بخت و اقبال ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر من از ملامت که مثلِ سنگ به سویم پرتاب می شود ، روی برگردانم . مرد نیستم . زیرا مردان در برابر تیر دل خراش ، جان خویش سپر می کنند . خلاصه کلام : مردان که از جان خود می گذرند ، من چرا از ملامت روی بگردانم . [ ناوک = تیر کوچک / دل دوز = آنچه موجب آزار و رنج دل گردد ، دل خراش / ملامت به سنگ تشبیه شده است ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
کسانی که به دنبال موفقیت هستند باید سرخوردگی و ناامیدی را تحمل کنند. و کسانی که منتظر بهار هستند باید در زمستان صبر پیشه کنند.
خوشه چینان حسابگر و عاقل به دلیل توجّه به تمتّعِ آنی و مادّی خویش از آنچه در لیلی نهفته بی خبرند . این کارِ شگفت و بزرگ و تن به سختی دادن ، جز از مجنونِ خرمن سوخته و هستی بر باد داده برنمی آید . [ خوشه چین = درویش و فقیری را گویند که بعد از درو و جمع آوری محصول ، خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند / کرامت = در لغت به معنی بزرگواری و بخشندگی است و در اصطلاح صوفیان ، امر خارق العاده ای که به سبب عنایت خداوندی از سوی صوفیِ کامل و واصل صادر می شود . مثل اِخبار از معقّبات و اِشراف بر ضمایر و شفای بیماران و رام کردن درندگان و نظایر اینها ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
هوش مصنوعی: عاشقان حقیقی، چه در امور دین و چه در زندگی دنیوی، ویژگیای دارند که باعث میشود از مال و مقام و ثروت و قدرت زاهدان بیاعتنا باشند.
هوش مصنوعی: دیگران را در دامی بینداز که خود ما نیز بندگی میکنیم و لازم نیست برای برآورده شدن نیازهایمان به کسی وابسته باشیم.
هوش مصنوعی: در گذشته زندگی کردهایم و آینده نیز به دست ما نیست. بنابراین، بهتر است که از فرصتهای امروز استفاده کنیم و از زمانی که داریم، بهرهبرداری کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
[...]
باز باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را
باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را
چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد
چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را
بامدادان در شود بیرون نیاید شام را
[...]
باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را
پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست
[...]
پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را
تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است
هیچ رونق نیست خورشید جهانافروز را
زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.