گنجور

 
سعدی

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم

سواری چُست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم

بدین خوبی بدین پاکی که رویت.........

تو را از جمله بگزیدم به جز تو یار نپسندم

به امّیدت طربناکم به عشقت.........

گهی از ذوق می‌گریم گهی از شوق می‌خندم

بسی تلخی چشیدستم که رویت را بدیدستم

به گفتار و لبت جانا تویی شکر تویی قندم

به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم

ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم

نهال عشق ای دلبر به باغ دل.........

حدیث مهربانی را به گیتی زآن پراکندم

حدیث خویش بنوشتم چو آن گفتار( بشنفتم )

چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پیوندم)

اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)

بسوزان چون سپندم خوش به عشق.........

ایاز چاکرت گشتم به محمودی.........

به خود نزدیک گردانم چو خود را د.........

 
 
 
گنجور در توییتر
عراقی

اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم

زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم

درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان

مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم

چو با خود خوش نمی‌باشم، بیا ، تا با تو خوش باشم

[...]

مولانا

بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم

که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم

همی‌گفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی

مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم

خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم

[...]

سعدی

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد

مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین‌دل

[...]

اوحدی

از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم

نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم

مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید

و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم

نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت

[...]

سیف فرغانی

نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم

ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم

بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی

دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم

تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه