هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شُکر عشق میگویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفهٔ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احوال عاشقان و اهمیت عشق در زندگی میپردازد. او میگوید هر کس که در دام خصمان افتاد، باید به آرزوی خود برسد. عشق را ضروری میداند و معتقد است که بدون عشق انسان زنده نیست. هیچ مصلحی در دنیای عشق قدم نمیگذارد، زیرا دنیا و آخرت را از دست میدهد. شاعر خود را در یاد عشق غرق میسازد و از زیباییهای آن سخن میگوید، و در نهایت به زبان شیرین سعدی اشاره میکند که شادی و شور را به جهان جاری کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که با دشمنش درگیر شود، باید خود را برای مواجهه با او آماده کند.
هوش مصنوعی: هر کس که عشق را تجربه نکرده باشد، به حقیقت جوانمردی نرسیده و به بلندی نقرهای دست نیافته است.
هوش مصنوعی: هیچ کسی که به دنیای عشق ورود کرده، بدون اینکه دنیا و آخرت خود را از دست بدهد، بازنگشته است.
هوش مصنوعی: من به قدری در یاد خدا غرق شدهام که از حال خودم بیخبرم.
هوش مصنوعی: من همیشه از عشق سپاسگزاری میکنم، زیرا که در گرمای دل، جانم را نوازش کرد.
هوش مصنوعی: سعدی جان، هیچ چیزی به زیبایی داستان و سخنان تو نیست که به عنوان هدیهای از زمانه به اهل درک و شناخت ارزانی داشته شده باشد.
هوش مصنوعی: به زبان زیبا و شیرین تو درود میفرستم که باعث ایجاد اینهمه هیجان و نشاط در دنیا شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۴
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
اوحدی آن چنان درو پیوست
که نخواهد به خویشتن پرداخت
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
زان عقیقین میی، که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند، لیک به طبع
[...]
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
[...]
عقل حقش بتوخت نیک بتاخت
عجز در راه او شناخت شناخت
غم امروز جان من فرسود
غم فردا تن مرا بگداخت
کار امروز من چو ساخته نیست
کار فردا چگونه خواهم ساخت
اسدی را که بودلَف بنواخت
طالع و طالعی بههم در ساخت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.