گنجور

 
اوحدی

بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست

دیدیم و بی‌غروب نبودند و بی‌افول

یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن

یا خود جواب ما بده ار گشته‌ای ملول

ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب

تقصیر میکنم ز فرستادن رسول

تا شد به عشق روی تو مشهور نام من

اندر زمانه فارغم از شهرت و خمول

گر عدل بینم از تو و گرنه نمی‌توان

از بندگی تجاوز و از چاکری عدول

در جانم آتشیست ز هجر تو ورنه چیست؟

این آه سرد و سوز دل و ناله و غول

در وصف قد و زلف تو هر چند سالهاست

کاهل حدیث عرض سخن میدهند و طول

از آسمان عشق تو قرآن فارسی

امروز می‌کند به دل اوحدی نزول