گنجور

 
سعدی

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جُور است در نظر

هم جُور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری‌ست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم، اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی؟ که در این حلقهٔ کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

 
 
 
غزل ۴۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۴۳۷ به خوانش محدثه غلامی
غزل ۴۳۷ به خوانش احسان کریمی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۷ به خوانش پارسا قنبری
غزل شمارهٔ ۴۳۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

جانا کجا شدی‌ که ز بهر تو غم خوریم

هر ساعت از غمان تو آشفته دل‌تریم

لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری

ما در غم فراق تو مجنون دیگریم

ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست

[...]

مولانا

برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم

بزم شهنشه‌ست نه ما باده می خریم

بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار

درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم

خورشید جام نور چو برریخت بر زمین

[...]

اوحدی

دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم

وقتست کز وصال تو جانی بپروریم

نه‌نه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار

این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم

آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیده‌ای

[...]

کمال خجندی

بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم

در باغ وصل از گل روی تو برخوریم

باشد اسیر چشم گدایان پادشاه

بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم

کوری دیده گو بشکن حور پای ما

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
حافظ

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم

کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر