گنجور

 
اوحدی

درون خود نپسندم که از تو باز آرم

بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم

مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست

به بوی تست شبی گر به روز می‌آرم

حکایت شب هجران و روز تنهایی

زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم

ز شهر نیز بدر می‌روم، که خانهٔ خلق

خراب می‌شود از آب چشم خونبارم

میان ما و تو جز گرد این وجود نماند

بدان رسید که این گرد نیز نگذارم

ز سینه بوی کسی جز تو گر بمن برسد

خراب کرده بهخون دلش بینبارم

مرا بلاله طمع بود و گل ز چهرهٔ تو

گلم نداد، ولی تنگ می‌نهد خارم

اگر تو زهره جبین می‌خری به بوسه مرا

بخر وگرنه رها کن، که مشتری دارم

محبت تو همی ورزم، ای پری، مگذار

که محنت تو بسوزاند اوحدی‌وارم

 
 
 
ازرقی هروی

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

سوزنی سمرقندی

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم

به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم

چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم

چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم

لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم

[...]

انوری

خدایگانا سالی مقیم بنشستم

به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم

همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم

همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم

[...]

خاقانی

از آن قبل که سر عالم بقا دارم

بدین سرای فنا سر فرو نمی‌آرم

نشاط من همه زی آشیان نه فلک است

اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم

نه آن کسم که درین دام‌گاه دیو و ستور

[...]

مولانا

نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

که من تو را نگذارم، به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه