عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند
گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد
چون رخ بنمایی همه در هم گسلاند
زین دل مطلب صبر، که از روی تو دوری
مشکل بتوان کردن و او خود نتواند
از طالع خود بر سرگنجی بنشینم
روزی اگرم با تو به کنجی بنشاند
دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن
کس نیست که از چشم تو دادم بستاند
از گردش ایام توقع نه چنین بود
کم زهر فراق تو چنین زود چشاند
دل بود که از واقعهٔمن خبری داشت
و آن به که خود این واقعه دل نیز نداند
از غم نتوانم که نویسم سخن خود
ور نیز نویسم سخن خود، که رساند؟
پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم
در شهر شما قصهٔ درویش که خواند؟
دل در لب شیرین تو بست اوحدی، ای جان
مگذار که ایام به تلخی گذراند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج دوری معشوق سخن میگوید و احساسات عمیق خود را نسبت به او بیان میکند. او به تلخی فراق اشاره دارد و میگوید که زندگیاش بدون معشوق بیمعناست. شاعر تلاش میکند دلتنگی و ناراحتی خود را از جدایی توصیف کند و میگوید که هیچکس نمیتواند از چشمان معشوقش دل او را بستاند. انتظار او از روزگار این نیست که اینگونه زود تلخی فراق را بچشد و در نهایت، درد دلش را نمیتواند به خوبی بیان کند. او آرزو دارد که در کنار معشوقش به آرامش برسد و روزهای تلخ را پشت سر بگذارد.
هوش مصنوعی: زندگیای که با تو نباشد، ارزش زندگی کردن ندارد. تو در دام کسی افتادهای که هیچکس نمیتواند تو را نجات دهد.
هوش مصنوعی: اگر بر بدن مجنون صد زنجیر هم باشد، اما وقتی که تو چهره خود را نشان دهی، همه آن زنجیرها پاره میشوند.
هوش مصنوعی: از این دل، نکتهای درباره صبر میگوید، چرا که دوری از تو به قدری دشوار است که نمیتوان به آسانی آن را تحمل کرد و دل خود را نیز نمیتواند آرام کند.
هوش مصنوعی: من امیدوارم که یک روز به خوشبختی و ثروتی برسم و با تو در گوشهای آرامش یابم.
هوش مصنوعی: دل خود را به چشمان تو سپردم، اما هیچکس نیست که بتواند از چشمان تو آنچه را که به تو دادهام، پس بگیرد.
هوش مصنوعی: از تغییر و تحول روزگار انتظار نداشتم که اینقدر زود گزند جدایی تو را به من بچشاند.
هوش مصنوعی: دل من از ماجرای خودم باخبر بود، اما بهتر است که حتی دل خودم هم از این ماجرا چیزی نداند.
هوش مصنوعی: از شدت غم نمیتوانم چیزی بنویسم، و اگر هم چیزی بنویسم، چه کسی آن را میخواند؟
هوش مصنوعی: تصور کن که بخواهم صد نامه و پیامآور بفرستم تا داستان درویش را در شهر شما بگویم.
هوش مصنوعی: دل من به لبهای شیرین تو وابسته است، ای عزیز، نگذار که روزها به تلخی و سختی بگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.