گنجور

 
اوحدی

گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود

گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود

مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کرده‌ایم

مشکل خیال روی تو از دل بدر شود

گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی

گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود

غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی

گر آب زندگیست، که بیمارتر شود

گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست

کار دلست و راست به خون جگر شود

از فرق آسمان برباید کلاه مهر

دستی که در میان تو روزی کمر شود

روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام

تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

حکیم نزاری

ما را نه ممکن است که از تو به سر شود

گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود

آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو

صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود

گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه