گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کردهایم
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود
گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود
غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی
گر آب زندگیست، که بیمارتر شود
گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست
کار دلست و راست به خون جگر شود
از فرق آسمان برباید کلاه مهر
دستی که در میان تو روزی کمر شود
روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام
تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دوری معشوق صحبت میکند و به احساسات عمیق خود اشاره میکند. او میگوید که اگرچه در انتظار وصال محبوب است، صبرش نیز محدود است. عشقش بر دلش نقش بسته و تصور چهره محبوب از دلش بیرون نمیرود. شاعر در عین حال تأکید میکند که هر چیزی که جز بوسه از معشوق بگیرد، نمیتواند او را شفا دهد. اگرچه درد و رنج را تحمل میکند، این امر طبیعی است و به عشق مربوط میشود. در نهایت، او در انتظار روزی است که به وصال محبوبش برسد و احساس آرامش کند.
هوش مصنوعی: گفتم که اگر ما به وصالت نرسیم، به پایان میرسیم. اگر صبر ما به خاطر صبر داشتن است، برایم جالب است اگر این طور شود.
هوش مصنوعی: محبت تو را بر جان خود نقش کردهایم. اما دشواری این است که خیال دیدن روی تو از دلمان بیرون نمیرود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که این حرف را کوتاه کنیم، اما اگر لب تو را روی لب من بگذاری، خود به خود کوتاه میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به بیمار خود بدهی، جز دو بوسه، حتی اگر آب زندگی باشد، او را بیمارتر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر ما در برابر بلایای تو صبر کنیم، ایرادی ندارد؛ این کار متعلق به دل ماست و حقیقتاً با خون دل همراه خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی فرا خواهد رسید که خورشید از آسمان کلاه خود را برمیدارد و دستی که تو را به آغوش میگیرد، یک روز تو را در آغوش خواهد فشرد.
هوش مصنوعی: روزی به درگاه وصالی برو و با عشق و جانت خود را در خاک آنجا قرار بده، تا اوحدی در دل و جانت باقی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا
از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد
[...]
ایخسروی که هر که کند بندگی تو
هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود
هر دم ببندگی تو این خیمه کبود
چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود
جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد
[...]
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
ما را نه ممکن است که از تو به سر شود
گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود
آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو
صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود
گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست
[...]
ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود
کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت
نزدیک بود کز تن من، جان به در شود
او می رود چو جان و مرا هست بیم آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.