گنجور

 
اوحدی

همیشه تا تن من برقرار خواهد بود

به کوی عشق دلم را گذار خواهد بود

سرم به خاک بپوسید و آتش غم دوست

در استخوان تن من به کار خواهد بود

بتا، بدور غم خویش کشته گیر مرا

جنایت تو اگر زین شمار خواهد بود

ز بهر کشتن من چرخ تیز می‌بینم

که باستیزهٔ چشم تو یار خواهد بود

بلای عشق تو خوش کرده‌ایم با دل خود

به بوی آنکه خزان را بهار خواهد بود

دلم ز هجر تو اندر حساب داشت غمی

گمان که برد که چندین هزار خواهد بود؟

بیا، که تا نبود پیشت اوحدی را باز

همیشه دیدهٔ او اشکبار خواهد بود