درویشی را شنیدم که در آتشِ فاقه میسوخت و رُقعه بر خِرقه همیدوخت و تسکینِ خاطرِ مسکین را همیگفت:
به نانِ خشک قناعت کنیم و جامهٔ دَلْق
که بارِ محنتِ خود بِهْ که بارِ منّتِ خَلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عَمیم، میان به خدمتِ آزادگان بسته و بر دَرِ دلها نشسته. اگر بر صورتِ حالِ تو چنانکه هست وقوف یابد، پاسِ خاطرِ عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پَسی مردن بِهْ که حاجت پیشِ کسی بردن.
هم رُقعه دوختن بِهْ و الزامِ کنجِ صبر
کز بهرِ جامه، رُقعه بَرِ خواجگان نبشت
حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر است
رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شنیدم که صوفیای در آتشِ تنگدستی و نیاز میگداخت و پاره بر پاره میدوخت و برای آرام کردن دلِ دردمندِ خود میگفت:
به نانپارهای بیخورش و پشمین جامهٔ خویش بسنده کنیم، زیرا بارِ رنج و تهیدستیِ خود بردن شایستهتر از بارِ منّت مردم به دوش کشیدن است.
شخصی به وی گفت: غمگین منشین، برخیز که در همین شهر بَهمان مردی است که منش وی بخشش است و دَهِشِ وی بسیار، آمادهٔ خدمتِ آزادمردان و جویای خشنودیِ این و آن. اگر بر چگونگی حالِ تو آنچنان که هست آگاه شود به تَفَقّدِ حال تو کوشد و سپاس دارد و احسان کردن را سودِ خویش داند و قدر شناسد.
گفت: لب فرو بند! چه در پَسی (تنگدستی و واماندگی) جان سپردن بِهْ از دستِ نیاز به سوی کس دراز کردن.
پاره بر پاره دوختن و پیوسته در زاویهٔ شکیبایی ماندن به که برای طلبِ جامه، به بزرگان نامه نوشتن.
به شفاعت و مددکاریِ همسایه به بهشت رفتن، به راستی با شکنجهٔ آتش یکسان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۲
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
بفکر اطعمه و البسه من و بسحاق
(بنان خشک قناعت کنیم و جامه دلق)
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.