عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری
هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی
وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از انتظار طولانی برای وصال یار سخن میگوید و بیان میکند که هیچ کدام از اقداماتش برای رسیدن به یار ثمری نداشته است. او از درد فراق و غمهای ناشی از آن رنج میکشد و هر لحظه این غم بیشتر بر دلش سنگینی میکند. شاعر به زیباییهای یار، از جمله زلف و قامت او، اشاره میکند و در نهایت از یار میخواهد تا به حال عاشقان و دردهایشان توجه کند. این شعر نشاندهنده عمق محبت و دلتنگی شاعر است.
هوش مصنوعی: ما زمانی طولانی به یاد محبوب خود نشستهایم و در انتظار او هستیم، اما هیچ نشانهای از او پیدا نکردیم و هیچ اتفاقی نیفتاد که دل ما را شاد کند.
هوش مصنوعی: از عشق او هیچ بهرهای نصیبم نشد و رنج دوریاش همیشه بر دلم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: هر لحظه درد جدایی او بر دل سنگینی میکند و هر آن، نشانههای دوریاش مانند خاری در دل میشکند.
هوش مصنوعی: زلفهای تو مانند کمند، ابروی تو همانند کمان، قامتت همچون درخت سرو و روی تو بهاری است.
هوش مصنوعی: میدانم که تو از غم و درد بیخبری، اما سعدی را در حالی که منتظر توست، اشکها بر چشمانش جاری شده است.
هوش مصنوعی: عاشقان را دریاب که محبت و صفا را افزایش میدهد. این حرف را بشنو که تو یک یادگاری از این عشق در دل داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.