گنجور

 
اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم

کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من

بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم

آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من

چون ببینی که ز غم در قفس فولادم

از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم

که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم

مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو

اوحدی‌وار به خورشید رسد فریادم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

این منم باز که در باغ بهشت افتادم

وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم

این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری

کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم

گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه