ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم
کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من
بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم
آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من
چون ببینی که ز غم در قفس فولادم
از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم
که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم
مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو
اوحدیوار به خورشید رسد فریادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر غم و اندوهی عمیق است که شاعر از جدایی و عشق ناکام خود میکشد. او میگوید که با رفتن معشوق، یاد او همیشه در ذهنش باقی مانده و از سختی تحمل جدایی رنج میبرد. شاعر به این نکته اشاره میکند که از عشق، حتی به خاک افتاده و دیگر از سختیهای زندگی آزاد نیست. او امیدوار است که معشوق به او رحم کند و از دل سخت خود دست بردارد، چرا که او در قفس غم گرفتار شده است. در نهایت، شاعر با بیان غم خود، از معشوق نمیخواهد که او را بیشتر آزار دهد و فریادش را به روشنی همچون خورشید به گوش برساند.
هوش مصنوعی: تو که رفتی ولی همچنان در یادم هستی، اگر خاک پایت شوم، چه چیزی به من خواهی داد؟
هوش مصنوعی: بعد از این، از بدیهای گذشتهات یاد نکن، زیرا وقتی که به محبت و خدمت تو مشغول شدم، دیگر از دست دیگران آزاد شدم.
هوش مصنوعی: چند بار از من میپرسی که نتیجه عشق چیست؟ نتیجهاش این است که از مقام و جایگاه خود به زمین افتادم.
هوش مصنوعی: من به این فکر کردهام که بهترین کار این است که دلم را از تو جدا کنم؛ زیرا اگر این کار را نکنم، تو ممکن است آنقدر آسیبزایم کنی که بنیادم نابود شود.
هوش مصنوعی: اگر دلت مانند آهن نیست، پس چرا نمیتوانی بر من ببخشی؟ چون میبینی که از غم به شدت در قفسی از فولاد گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: من روزی به دردی که در دل تو نهفته بود پی بردم، وقتی که دیدم جگر خستهام را مشاهده کردی و با این حال هیچ واکنشی نشان ندادید.
هوش مصنوعی: ای ماه، به من ظلم نکن، زیرا غم تو باعث شده فریاد من به اندازه اوحدی به خورشید برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
[...]
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
[...]
نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
[...]
به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم
تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم
بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در
لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم
دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست
[...]
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم
این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری
کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.