آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام، دیده چه شب میگذراند؟
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان، سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبی است که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دلِ هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفتهٔ سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر سعدی، شاعر غم و درد عمیق خود را از جدایی و دوری محبوبش بیان میکند. او از مشکلاتی که در زندگی به خاطر این دوری تحمل کرده میگوید و به شدت احساس تنهایی و رنج میکند. از یعقوب و سوختگان دیگر هم یاد میکند تا نشان دهد که غم او بینظیر است.
سعدی اشاره میکند که هیچ شکیبایی و صبوری نمیتواند آتش دل او را خاموش کند و در هر لحظه احساس فراق، دلش میسوزد. او همچنین میگوید که خیال محبوبش به او آرامش نمیدهد و در دلش حسرت بیدار است.
شاعر به قاصدانی که خبر محبوبش را بیاورند، اشاره میکند و میگوید که اگرچه غم جدایی را نمیتوان به خوبی بیان کرد، ولی حس این رنج عمیق است و میتواند موجب رنج دیگران شود. در نهایت، این شعر تجسمی از عشق و دلتنگی عمیق سعدی نسبت به محبوبش و زحمات ناشی از دوری است.
کسی که مثل من غمگین نیست (غم عشق را تجربه نکرده)، چگونه میتواند بفهمد که از شدت عشق تو، چشمهایم چه شبهای سختی را میگذرانند؟
اگر قرار باشد که از دنیا بروم الان زمان آن است، زیرا در تمام عمرم هیچ باری را به دوش نکشیدم که به سنگینی دوری تو باشد.
اگر میخواهی از درد دل یعقوب، که مظلوم و ستمدیده است، بپرسی، بدان که تنها کسی که میتواند از اندوه سوختگان حرف بزند، کسی است که خودش در آتش سوختن تجربهای دارد. ( در اینجا از آتش منظور عشق و درد هجران است)
اگر به دیوانه نصیحت کنی، فایدهای ندارد و او هیچ چیزی را تغییر نخواهد داد ( در او تاثیری نخواهد گذاشت ). حتی اگر او را به بند کشی او زنجر ( بند ) را پاره میکند و نمیتوانی او را کنترل کنی. ( عاشق غیر قابل کنترل است و چیزی جز معشوق را نمیبیند )
ما بدون تو به دل خود آب صبوری نزدیم ( بدون تو و از درد فراق تو بی صبر و قرارم )؛ در آتش سرکش و سوزنده چه کسی میتواند صبور باشد ؟ ( در آتش سوزنده عشق هیچ کس نمیتواند صبور باشد)
هر بار که جگرم از شدت عشق و دوری تو بسوزند، چشمانم اشک میریزند، اما این نه تنها اشکها نمیتوانند آتش درونم را خاموش کنند، بلکه میتوانند بر شدت آن بیفزایند ( عاشق لحظه به لحظه بیشتر در عشق معشوق غرق میشود و عاشق هرچقدر برای معشوق گریه و زاری میکند آتش درونش خاموش نمیشود و فایده ای ندارد)
خیال و یاد تو که مانند سلطان است و قدرت و نفوذ بی چون چرایی دارد، هیچ شبی تازمانی که مرا بی قرار و بیتاب نکند آرام نمیگیرد ( عاشق هر شب از درد خیال معشوق بی تاب و بی قرار است)
کسی که روزگار و تقدیر طعم تلخ زهر دوری را به او نچشانده باشد، هیچ وقت شیرینی وصال که مانند شکر است رو درک نمیکنند و قدر آن را نمیدانند
اگر دوباره موفق شوم که کامیابی را به دست آورم و به وصال یار برسم، تا زمانی که زندهام هیچکس از چنگال من هیچ کس او را نمیتواند بگیرد ( دیگر او را از دست نخواهم داد )
افسوس، میترسم که از این رنج (رنج عشق و دوری) زنده نمانم و بمیرم. "دریغا" واژهای برای ابراز افسوس و حسرت است. که در دل من حسرت دیدن روی تو باقی بماند. ( عاشق نگران است بدون حسرت وصال یار از دنیا برود )
قاصد (پیامرسان) از پارس (منطقهای در جنوب ایران، فارس کنونی) با کشتی به سوی خراسان (منطقهای وسیع در شمال شرقی ایران) میرود. اگر آنقدر گریه کنم که سیل به راه بیفتد
ای داد که اگر من از درد جدایی تو بنویسم، هر کسی که این را بخواند، از عمق دلش فریاد خواهد زد.
غم و اندوهی که از دوری تو در دل من است، آنقدر عمیق و شخصی است که تنها تو میتوانی آن را درک کنی و تنها با خود تو توان بیان آن را دارم. نیازی به گفتن نیست که قاصد (که معمولاً برای رساندن اخبار و پیامها فرستاده میشود) نتوانسته است عمق این درد را آنگونه که هست به گوش تو برساند.
هشدار که از کلام و گفتار سعدی خون میچکد ( از شدت غم و اندوه ) هرکه این همه نیش ( زخم ، تیر ) بخورد خونریزی میکند ( سعدی آنقدر فراق معشوق و درد و زجر عشق کشیده که کلامش بسیار اثرگذار است)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۳
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
از شمع بپرسید حدیث دل خواجو
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.